سفری به سرزمین سرداران خفته ی طاهر زهی
نگارش: محراب افغانزهی
بازنویسی و تهیه و منبع : سایت جاسک نگر (نیما نعیمی)
قبیله ی طاهر زهی یکی از قبایل بزرگ منطقه گیاوان می باشد که از زمان پهلوی اول تا اواخر پهلوی دوم از حوالی میناب تا حوالی تا 30کیلو متری حوالی روستای بهمدی جاسک تحت فرمانروایی مقتدر آنان بوده است.
خاندان طاهر زهی تحت فرماندهی سه سر دار بزرگ خود که هر کدام حکومت قسمتی از گیاوان زمین را زیر چتر حکومت خود داشتند و بر بخش بسیاری از خطه مکران زمین ،گاهاً تا بشاکرد و میناب و رودان نیز تسلط داشتند.
مقتدرترین فرمانروای طاهر زهی سردار دوست محمد یزدان پناه نام داشت که رییس کل طایفه طاهر زهی و عشایر منطقه گیاوان بوده و تا جاسک و بشاکرد و قسمتی از میناب نیز حکومت می کرد.دوست محمد فردی دیندار و مقید به عبادت بود و بسیاری از کسانی که از وجود حکام محلی سایر نقاط به او پناه آورده بودند را با آغوش باز پذیرفت و تحت حمایت خود قرار داد .دالان یا همان قصر سلطنتی وی در مرکز حکومتش یعنی در روستای کردر فعلی قرار داشت.که به همراه خدمتگزارن و سپاهیان مسلح و وفادار خود در آنجا اقامت داشت .رییس دوست محمد لیاقت خود را در حکومت بر منطقه را در متحد کردن قبایل و مردم جاسک و گیاوان و دفع حمله ضرغام السلطنه حاکم ظالم رودبار به خوبی نشان داد.ایشان بعد از حادثه ای که برایشان رخ داد دار فانی را وداع گفتند و در مراسمی باشکوه بر دست مردم منطقه در قبرستان بندر کوهستک آرام گرفت.بعدها گنبدی سفید با نمای آجری بروی آرامگاه او ساخته شد .داخل آرامگاه دو سنگ قبر موجود است که یکی متعلق به وی و دیگری مربوط به فرزند ایشان بنام رییس عباس می باشد.
***بر روی سنگ قبر این سردار دلاور اینگونه حک شده است:وفات مرحوم مغفور جنت مکان فردوس آشیان آقا سردار دوست محمد یزدان پناه رییس طایفه طاهر زهی در تاریخ روز دوشنبه شانزدهم بهمن ماه سال یک هزار سیصدو سی و شش هجری شمسی(16/11/1336 هـ.ش)مطابق با پانزدهم رجب یک هزار و سیصد و هفتاد و هفت هجری قمری دنیای فانی را بدرود گفت و به رحمت ایزدی پیوست.
این که زیر خاک گشته نهان هست سردار و سرور دوران
بود شجاع و دلیر و مرد افکن رزمجوی همیشه فکر وطن
او مردی بود اندر جنگ ره بر دشمنان گرفتی تنگ
حیف صد حیف از چنین مردی او برفت و ندید همدردی
در جهان هر چه هست و نیست جز او کل شی فنا الاهو
ریاست حکومت طاهر زهی بعد از وفات رییس دوست محمد به سردار علی جلال نیکخواه می رسد .مردی لایق و تنومند و ورزیده که برادر همسر رییس دوست محمد نیز می باشد.مقر فرماندهی و دالان ایشان در روستای بمانی بوده،و بعد از خدوداً14 سال حکومت بر بخش بزرگی از مکران زمین در سن 68سالگی و در روز جمعه 13اسفند ماه 1348 در گذشت.و همانند سایر بستگان خود در گورستان بندر کوهستک و در 100 متری آرامگاه رییس دوست محمد دفن گردید .بر روی ضریح او گنبدی زیبا که از دور هم نمایان است مربعی شکل و سفید رنگ ساخته شد. و بعدها حصاری نیز دور آن کشیده شد.که آرامگاه تعدادی از رجال طاهر زهی و اعضای خانواده و نزدیکان وی از جمله خواهر ایشان همسر رییس دوست محمد،به همراه آرامگاه پیرداد پسر وی و سردار محراب نوه ی ایشان که بر روی سنگ قبر ایشان چنین حک شده است. ((تا بلوچ و بلوچستان است ته زندگی به چشم می خورد))
سردار حسن یار محمد افسری نیز یکی از سرداران بزرگ این طایفه به شمار می رود که دالان یا قصر وی در روستای زیارت کوچک(حسن آباد)بوده و در حال حاضر آثار آن باقی مانده است.بعد وفات جنازه آن مرحوم داخل مسجدی که خود بنا کرده بود ،در روستای بن داران به خاک سپرده شد.
Copy right 2015-Jask negar.NMZGroup
نظرات + تماس با ما + ارتباط با ما + ایمیل ما راه ارتباطی شما با ماست
دادشاه: شهید و قهرمان ملی بلوچ
دادشاه در ناحیهی کوهستانی اهوران در مرکز بلوچستان که خود در آنجا روستایی زمیندار کوچکی بود در اوایل سالهای 1950 پرچم طغیان برافراشت. گزارشهای مردمی علت شورش او را تعدی و دستاندازی مأموران و ژاندارمهای «قجر» در زندگی روزمرهی همولایتیهای او، اخذ مالیاتها و گرفتن رشوههای هنگفت از روستاییان مفلوک ولایت او و بیحرمتی به آداب و رسوم و حیثیت قوم بلوچ میدانند. برعکس، مقامات دولتی او و یارانش را «گروهی اوباش و راهزن» توصیف میکنند. درواقع، کلمهی «یاغی» که در مورد دادشاه و دیگر شورشیان به کار میرفت، نمونهی کلاسیکی است در نمایاندن تفاوت دیدگاههای دو طرف. در زبان بلوچی این کلمه معنای تحسینآمیزی در خصوص کسانی دارد که مسلحانه در برابر «قجرها» قد علم میکنند، حال آن که در فارسی معادل راهزنی و سرکشی است و در مورد کسانی به کار میرود که بهخاطر ایستادگی در برابر اقتدار شاه شایستهی تحقیر و سرکوباند.
با وجود اینگونه اختلاف برداشتها یک چیز بدیهی است و آن مضمون «ضد قجر» و ضد حکومتی قیام دادشاه است. او و یارانش، تخمینا هفتاد تا بیش از 700 نفر، با حمله به پاسگاههای نظامی ایران، کمین کردن بر سرراه اسکورتهای حکومتی، قطع خطوط ارتباطی و ترور مأموران و مقامات غیربلوچ دربلوچستان مبارزهای افسانهای با حکومت شاه آغاز کرد
دادشاه بهیاری شناختی که از محیط داشت و نیز با برخورداری از پشتیبانی مردم در نواحی روستایی و قبیلهای برای مخفی شدن و تهیهی آذوقه، بارها نقشهی دستگیری خود توسط نیروهای برتر ایرانی را که علیه او بسیج شده بودند، عقیمگذاشت و با شبیخونهای جسارتآمیز و جنگ و گریزهای برقآسا موجبشگفتی آنان شد و در بلوچستان نامی آشنا و افسانهای گشت. در 1956شهرتش تیترهای درشت روزنامههای ایران را به او اختصاص داده بود وسرگذشت او را تحت عناوینی چون «دادشاه را چگونه تعقیب میکنند و اوچگونه میگریزد» نقل میکردند. البته این گزارشها او را «بلوچ ماجراجو» مینامیدند تا عوامل اجتماعی- اقتصادی و سیاسی که موجب شورش وی شدهبود پنهان بماند.
در 1957 حوادثی شورش دادشاه را در معرض توجه جهانی قرار داد. نخستین حادثه کمین وی بر سر راه هیئتی عازم بندر چاهبهار در کنارهی خلیجعمان بود که در ضمن آن دو آمریکایی ــ یک مشاور نظامی و یک پیمانکار ــ به جای مقامات ایرانی به اشتباه کشته شدند و نفر سوم به اسارت افراد دادشاه درآمد. حادثه به قدر کافی مهم بود که به تیتر صفحهی اول مطبوعات امریکا واروپا تبدیل شود و بدین وسیله دربارهی ثبات رژیم شاه سؤالاتی برانگیخت. این ماجرا اما تا حدود زیادی مسبب استعفای ناگهانی حسین علأ نخست وزیرایران، توقف کمک اقتصادی آمریکا به جنوب شرقی ایران و فشار آن کشور بهایران و پاکستان برای پایان دادن به ماجرای شورش دادشاه بود.
حادثهی عمدهی دیگر آغاز کار زمانبندی شدهی کمیسیون مرزی ایران و پاکستان برایعلامتگذاری مرزهایشان در بلوچستان در همان سال بود. در این مورد،رییس هیئت ایرانی، سناتور جهانبانی، که در آن زمان از ارتش باز نشسته شده بود، به دولت متبوعش گزارش داد «مصلحت نیست» کمیسیون مشترک تا زمانی که «ماجرای دادشاه» به سرانجام نرسیده است کار خود را شروع کند.
متعاقبا، ارتش و پلیس پاکستان به عملیات ضد شورش بر ضد دادشاه پیوست که دار و دستهاش مرتبا از مرز عبور میکرد و با نیروها و شبهنظامیان پاکستانی در داخل خاک آن کشور به درگیری مسلحانه میپرداخت. در یکیاز این درگیریها در 1957 نیروهای پاکستان یکی از برادران دادشاه به ناماحمدشاه را دستگیر کرد و به ایران تحویل داد هر چند که چنین معاهدهای بین دو کشور وجود نداشت. این امر ناسیونالیستهای بلوچ را در پاکستانخشمگین کرد. آنان عمل دولتشان را محکوم و مبارزهی گستردهای را برای اشاعهی ماجرای او در سطح بینالمللی شروع کردند.
در این خصوص، جمعهخان رییس سابق آکادمی بلوچ، نقش اصلی را در شناساندن مبارزهی دادشاه بهخاطر آرمان ناسیونالیسم بلوچ ایفا کرد و بدین سان احساسات ناسیونالیستی را به حمایت از او برانگیخت. در نتیجهی این اقدامات، جمعهخان که مجری و تهیه کنندهی برنامه به زبان بلوچی در رادیو کراچی بود و از این طریق شهرت زیادی یافته بود و در سراسر بلوچستان شناخته میشد، از سمتخود عزل شد.
این حوادث ــ فشار امریکا برای مجازات شورشیان بلوچ بهخاطر کشتن شهروندان آن کشور، حساسیت شاه نسبت به نظر غرب دربارهی ثبات رژیمش و ترس وی از گسترش شورش دادشاه و تبدیل شدنش به قهرمان ملی ــ دولت راوادار کرد برای سرکوب شورش اقداماتی صورت دهد. بنابراین، موضوع را بهسرلشگر جهانبانی، سرباز کهنهکار ــ در آن زمان سناتور ــ که متخصص اصلی کشور در امور بلوچستان نیز بود محول کرد. او با توجه به تجربهی نظامیاش درجنگ در بلوچستان در 1928، به سرعت به این نتیجه رسید که «از بین بردن دادشاه و برادران و یارانش با واحدهای ژاندارمری یا نیروهای مسلح مستلزم زمان طولانی و هزینهی سنگین خواهد بود.» بنابراین پیشنهاد کرد که «به نظرمیرسد بهتر باشد که کار را به سرکردگان محلی واگذار کنیم.»
بنابراین، یک جلسهی شرفیابی ترتیب داد و در ضمن آن سردار عیسیخان مبارکی را همراه با چند سرکردهی عمدهی محلی به شاه معرفی کرد و آنان را «اتباع وفادار ومیهنپرست» نامید که آمادهاند در صورت تأیید ملوکانه غائله را فرو بنشانند. سرکردگان بلوچ اما روایت دیگری دارند و مدعیاند که سخنان شاه متضمن هشدار سرپوشیدهای بود بر این مضمون که یا باید به این غائله پایان دهند و یا خود را برای حبس و مصادرهی اموالشان آماده کنند و به این ترتیب آنان رامجبور کرد که از دستورش اطاعت کنند.
حقیقت هر چه باشد، عیسیخان به عنوان رییس قبیلهی مبارکی که دادشاه بدان تعلق داشت با دادشاه تماس گرفت و از او درخواست ملاقات فوری کرد تا پیام مهمی را که شاه برایش فرستاده است شخصا به او تسلیم کند. وبرای جلب اعتماد دادشاه به قرآن کریم قسم خورد که بدون اسلحه در سر قرار حاضر شود و زمان و محل ملاقات را از حکومت پوشیده بدارد. به گفتهی مردم او همچنین به دادشاه قول شرف داد و این مثل را ذکر کرد که «بلوچ سرش رامیدهد اما زیر قولش نمیزند» تا دادشاه را کاملا از حسن نیت خود مطمئنسازد. این نقشه اما جزئی از برنامهای بود که حکومت و عیسیخان و همکاران بلوچش از پیش طراحی کرده بودند. به نظامیان ایرانی خبر داده شد که به محض شروع شدن جلسهی ملاقات دست به عمل بزنند. دادشاه بیخبر از این دسیسه ومطمئن از سوگند عیسیخان به کتاب مقدس و قول شرفش در سرقرار حاضر شد و ناگهان خود را در محاصرهی نیروهای حکومتی دید و چون از تسلیم شدن سرباز زد، نبردی با تفنگ درگرفت که در ضمن آن وی و همراهانش کشته شدند
دادشاه و قیامش اما موجب بروز خودآگاهی ملی در بین بلوچها شد واحساس غرور را در آنها زنده کرد. تودههای بلوچ او را مظهر «بلوچ راستین» میدیدند که شرف و قابلیتهای رزمی بلوچ را در برابر «قجرها» به جلوه وامیداشت و بنابراین تا جایی با او احساس یگانگی میکردند که هر کسی خودرا دادشاهی میدید. ملیگرایان او را چون «رهبری ملی که پرچم طغیان برافراشت» و «در راه آرمان استقلال، برای بیدارکردن ملت بلوچ و مبارزه با امپریالیسم جانفشانی کرد» بزرگ میدارند
او تا امروز یکی از نامدارترین چهرههای ملی در تاریخ معاصر بلوچ است و به مرتبهی یک قهرمان بلوچ عروج کرده است که زندگی و مبارزهاش در ترانهها و سرودهای بیشمار نقل میشود وهر روز در سرتاسر بلوچستان ورد زبان مردم است. چنان که یکی از خبرنگاران لوموند دیپلماتیک در 1973 گفت او را هنوز «یکی از بزرگترین شهدای جنبش بلوچ در ایران» میدانند
پایان قیام دادشاه همچنین پایان دوران سنتی شورش و یاغیگری و آغاز مرحلهی جدیدی را رقم میزند که مشخصهاش ظهور سازمانها و احزاب نوین ملیگراست، اگر چه از آن پس شورشهای دیگری به طور پراکنده در اینجا و آنجا صورت گرفته است، اما دیگر نیروی تعیینکنندهای در جنبش بلوچ محسوب نمیشوند
منبع: دکتر محمد حسن حسین بُر