تبلیغات

موضوعات

درباره ما

    نگاهی متفاوت به ادبیات بلوج در جاسک ضرب المثل های بلوچی فرهنگ لغت بلوچی به فارسی و....

صفحات جانبی

امکانات جانبی

ورود کاربران

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

نظرسنجي

    آیا سایت جاسک نگر توانسته ،رضایت شما را کسب نماید؟

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 202
    کل نظرات کل نظرات : 29
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 47

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 41
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 195
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 19
    آي پي امروز آي پي امروز : 3
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 52
    بازدید هفته بازدید هفته : 1,066
    بازدید ماه بازدید ماه : 2,704
    بازدید سال بازدید سال : 21,607
    بازدید کلی بازدید کلی : 283,095

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.144.150.112
    مرورگر مرورگر : Safari 5.1
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

پربازدید

تصادفی

داستان عشق شی مرید و هانی

از قديم الايام در بلوچستان مرسوم بوده است كه دختران و پسران از سنين كودكي يا خردسالي نامزديگديگر مي شوند. چه بسا اتفاق مي افتد كه بدين منظور ناف دختري را براي پسري مي برند. دراين ارتباط حتي اصطلاحي در بلوچستان هست كه گفته مي شود(( ناف فلان دختر را براي فلان پسر بريده اند.)) دختر و پسري كه بدين صورت در سنين كودكي نامزد شوند، نمي توانند در سن بلوغ همسر ديگري انتخاب كنند. مطابق اين رسم هاني دختر مَندو از كودكي نامزد شيخ مريد پسر پسر شيخ مبارك است. مندو كه به او مندوست هم گفته شده ،در زمان حكومت مير چاکر فرماندار ايالت كلات دربلوچستان پاكستان بوده است.وقتي شيخ مريد به سن بلوغ مي رسد جواني است برومند واز تمام جوانان زمان خود نيرومند تر- به حدي نيرومند كه از كمان او ،از فرط سنگيني ، جز خودش ديگري قدر به رها كردن تير نيست. هاني نيز در سن بلوغ ، چه از لحاظ وجاهت و چه آشنايي به امور خانه داري، بين دختران طوايف بلوچ زمان خود سرآمد و يكتا است. شيخ مريد كه مطابق رسومات بلوچي ، به علت نامزدي با هاني حق هم بازي شدن با او را در سنين كودكي ندارد با آگاهي از زيبايي محسنات اخلاقي شيفته و فريفته ي او مي شود. اما قبل از اين كه اين دو با هم ازدواج كنند مير چاكر خان كه پس از فوت پدرش شَيهَك سرداري طائفه رند را به عهده دارد ، با ديدن هاني و با وجود اطلاع قبلي از نامزدي هاني و شيخ مريد ،به او دل مي بازد. ولي با توجه به اين كه گسستن نامزدي اين دو امكان پذير نيست، از اين رو در صدد چاره انديشي بر آمده نقشه اي كه مي تواند هدف او را تحقق بخشد طرح ريزي مي كند. اين نقشه بهره گيري از قول بلوچي است در يكي از مجالس بزم كه همه سران طائفه و شيخ مريد حضوردارند، مير چاكر خان از حاضرين مي خواهد به ميمنت اين مجلس با شكوه هر يك از آنها قول بلوچي اداكنند. در اين زمينه خود او پيش قدم شده دو قول بلوچي اظهار مي دارد: يكي اين كه هيچ كس در جنگ پشت او را نخواهد ديد و ديگر اينكه به هيچ كس وبه هيچ عنوان دروغ نخواهد گفت. ديگران نيز هر كدام به نوبت قول هاي ذيل را ادا مي كنند. قول هيبتان فرزند بيبگر:هرگاه شتري با گله شتران من بيا مي زد ، آن شتر را از آن هر كس باشد،تصاحب خواهد كرد. قول جارو فرزند جَلَب : هر كس دستش به محاسن من برسد ، او را زنده نخواهم گذاشت. و بالا خره قول شيخ مريد: صبح پنجشنبه پس از نماز فجر ، هر كس چيزي از من بخواهد بدون تامل به او خواهم بخشيد. پس از اتمام مجلس ، مير چاكر خان با خوشحالي فراوان درصدد انجام نقشه ي از قبل طراحي شده ي خود برمي آيد. بدين منظوريكي از بهترين ناقه هاي خود را به گله ي هيبتان رها مي كند و او را از دست مي دهد. جارو سر تنها كودك خود را ، به علت اين که محاسنش دست برده از تن جدا مي كند؛ بدون آنكه به توطئه ي ميرچاكر واقف باشد. صبح پنج شنبه پس از نماز فجر ، ميرچاكر عده اي لانگو را كه طائفه اي از نوازندگان وخوانندگان در بلوچستان به شمارمي آيند به مسجد نزد شيخ مريد مي فرستد تا از او بخواهند كه هاني به عقد مير چاكر درآيد. شيخ مريدگرچه به توطئه ميرچاكر خان مظنون بوده است مع الهذا به علت قول بلوچي كه داده است، ناگريز باتقاضاي آنان موافقت مي كند. ولي پس از اين موافقت مشاعر و سلامت خود را از دست مي دهدو به حالت جنون روي آور مي شود. هاني گرچه به عقد مير چاكر خان درمي‌آيد، اما آن چنان گرفتار عشق شيخ مريد است كه در تمام عمر خود پيوسته لباس سياه مي پوشد، هيچ گاه آرايش نمي كند، ازمقاربت با ميرچاكرخان امتناع مي ورزد و همچنان باكره مي ماند. همه ي مساعي ميرچاكر از قبيل اهداي البسه گران قيمت، زيورآلات طلا و جواهرات به منظور رام كردن هاني بلااثر مي ماند:(( دل چيزي نيست كه بتوان آن را مهار كرد و هرجا مانند شتر آن را هدايت نمود. عشق را نمي توان به بهاي سيم و زرخريد.)) در اين ميان روزبه روز جنون شيخ مريد شدت مي یابد وبلا خره به مسلك درويشي مي پيوندد وسپس به مكه عزيمت ودرآنجا بيش از 30سال اقامت مي كند . شيخ مريد، پس از اين مدت طولاني ،همراه گروهي از زوار مكه و درويشان به شهر و ديار خويش بر مي گردد( در طول اين سال ها ،ميرچاكرخان چشم از جهان فروبسته است.) هيچ يك از اهالي او را نمي شناسد، تا اينكه در يك مسابقه تيروكمان ، شيخ مريد از كمان مخصوص خود كه اهالي شهر به عنوان يادبودي از او در معرض نمايش گذارده اند و به علت فرط سنگيني هيچ فردي جز او قادر به پرتاب تير از آن نيست ، به سهولت تيري رهامي كند . صداي پرتاب تير به گوش هاني و به گفته اي به گوش پدر و مادر شيخ مريد كه هنوز در قيدحيات هستند مي رسد و آن ها را متوجه ورود او به شهر مي كند. اما قبل از اينكه بتوانند به او دست رسي يابند، شيخ مريد شهر را ترك مي گويد و پس از آن هيچ خبر و اثري از خود به جا نمي گذارد. داستان شيخ مريد وهاني از رويدادهايي است كه در نيمه دوم دهم هجري قمري اتفاق افتاده است.



تاریخ ارسال پست: دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 0:12

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


کد امنیتی رفرش