بالانچ یکی از نامهای بسیار قدیمی بلوچی است. این اسم در بلوچی با مبارزه، سختجانی و خونخواهی همیشه همراه بوده است. گاه بالانچ همان بلوچ و تبلور ویژگیهای مردانگی و رادمردی فرض شده است. بالانچ دارای ریشه واژگانی بسیار قدیمی و حتی میشود گفت اسطورهای است. این واژه گاه در زبانهای دیگر نیز ظاهر شده است. بالانچ یکی از قهرمانهای حماسی تاریخ و ادبیات بلوچ است. اشعاری زیادی درباره داستان او وجود دارد. در تاریخ معاصر بالانچهایی بودهاند که برای اهداف بلوچ کشته شدهاند. در این مقاله سعی می شود به طور مختصر به این موارد دربارهی بالانچ پرداخته شود.
ریشه لغوی
بالانچ اسم خاص مردانه است. این کلمه به لحاظ دستوری در گروه اسم طبقه بندی می شود. برای درک بهتر مفهوم و روش شناسی نمادها بالانچ در زبانهایی که در این دسته طبقهبندی شده است مورد بررسی قرار می گیرد. بالانچ در زبانهای زیر به صورت واژه مفهومدار استفاده شده است.
با توجه به مدارک موجود واژه بالاچ به سه مفهوم کلی در زبانهای باستانی دارای ریشه معنایی است. اول به معنی مرد، سرباز و پسر قوی به کار رفته است. معنی دوم پسر و فرزند مذکر است. معنی که از دو تک واژه بلوچی به دست می آید اشاره به پرنده آتشین یا همان ققنوس دارد. در ادامه ریشه ققنوسی یا فونیکسی بالانچ در فرهنگها مختلف مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
پرندهی آتش، ققنوس
ققنوس پرندهای اسطورهای و مقدس در فرهنگ ایران، چین،مصر ویونان است. این پرنده همیشه تنها است و جفت زایشی ندارد. بعد از هزار یا پانصد سال آتشی از بال و منقار پدیدار می شود. از خاکستر او تخمی به وجود می آید. وقتی تخم آتش می گیرد از خاکستر آن ققنوسی جدید به دنیا میآید. این پرنده دارای آواز بسیار خوشی است که در هنگام مرگ آن را سر می دهد. در ادبیات فارسی ققنوسی پرنده از هندوستان است.
در فرهنگ اروپایی ققنوس یا Phoenix تقریبا با همچین ویژگیهایی وجود دارد. در فرهنگ اروپا فونیکس پرندهای فنیقی است. این پرنده وقتی ۵۰۰ ساله شد بر بالای درخت نخل خرما (Phoenix dactylifera) از دارچین و پوست درختان و ادویه برای خویش بستر فراهم می کند. روح پرنده همراه با دود و بخار به دور دست می رود. از سینه پرنده مرغ ققنوسی جدید به دنیا می آید. این پرنده ۵۰۰ سال در بالا نخلی بلند آشیانه دارد. در اساطیر ایران، هند و اروپا ققنوس نماد سوختن در رنج خویش و برآمد از خاکستر و تولدی دوباره است.
بالانچ در ادبیات بلوچ
سمّی زنی بیوه و مالداری است. او دارای گله گاو بسیار بزرگی بود. شوهرش در بستر بیماری است. سمی برای در امان بودن از گزند غارتگران به دوْدا پناه می برد. دودا میارجل پشتیبانی او می شود. روزی بیبگر حاکم ظالم به محل زندگی سمی حمله می برد. اموال و دارایی او را غارت می کنند. سمی خبر را به مادر دودا لالین می رساند. مادر پسر را تشر می زد. دودای تازه داماد نیز به رگ غیرت بلوچی بر می خورد. همسر زیبا و کم سن و سالش را برای گرفتن انتقام رها می کند. بالانچ دوازده ساله نیز همراه با او می شود. دودا از همراه شدن او مانع می شود و او را باز می گرداند.
دودا در جنگی نابرابر مقابل بیبگر همراه با تمام همراهانش کشته می شود. بالانچ بعدها در سن سی سالگی همراه با دوستانش از بیبگر انتقام خون دودا را می گیرد. بالانچ در ادبیات بلوچ نماد کینخواهی و انتقام است. در زبان بلوچی بالاچ به شکل صفت نیز به معنی خونخواه و انتقام گیر به کار می رود.
خلاصه
بالانچ در زبانهای بلوچی و اروپایی به معنی پرنده بالآتشین و مرد یا پسر (سرباز) قوی به کار رفته است. بالانچ در ادبیات بلوچی نماد صبر و انتقام است. بالانچ در ابتدای داستان پسر بچهای قوی بود. بالانچ برادر دودا پس از سالیان سال سعی و تلاش روحی و جسمی به هدفش که همان ستاندن انتقام برادر است می رسد.
واژه بالانچ ارزش نمادین در داستان و ادبیات بلوچستان دارد. چه آن را به معنی سرباز، مرد قوی، پسر بچه و یا حتی ققنوس در نظر بگیریم به گونهای در این داستان نمود پیدا می کنند. بالانچ فردی بی مانند است. برآمدن او پس از سالها و گرفتن جا و انتقا برادر ققنوس مانند است. اگر فونیکس بودن ققنوس یا مرغ آتش را در فرهنگ اروپا در نظر بگیریم علاوه بر دیرزی بودنش به محل زیستن فونیکس که همان درخت خرما است بر می خوریم. نخل خرما یکی از نمادهای فرهنگ بلوچ می باشد.
میر قنبر کی بود؟
حكايت است زماني كه مادر مير قنبر دختر بوده شبي در يك ميهماني نشسته بوده كه ماري را نزديك به خود مي بيند بدون اين كه جيغ بزند و سر و صدا كند يا بلند شود آهسته سر مار را مي گيرد و آنقدر فشار مي دهد كه مار مي ميرد و بدون اينكه كسي متوجه شود وقتي كه مهماني به پايان مي رسد و از خانه بيرون مي رود مار را به گوشه اي پرت مي كند و سليمان (پدر مير قنبر) كه از دور شاهد شجاعت و زرنگي او بود عاشقش مي شود و او را به همسري بر مي گزيند)
در بخش بنت از توابع شهرستان نيك شهر بزرگ مردي به نام سليمان زندگي ميكرد. او فرزندي به نام مير قنبر داشت، قنبر از همان زمان كودكي روحي دلير و مهربان داشت و چون پا به سن جواني گذاشت، خصلت انسان دوستي و مردانگي او زبانزد خاص و عام قرار گرفت.
مردم به اين بزرگ مرد دلبستگي و ايمان پيدا كردند. قنبر هميشه طرفدار و حامي فقرا و افراد بي بضاعت بود و در غم و شادي آنان شريك بود. در اين زمان سرزمين بلوچستان تحت نظر انگليس بود و برده گيري و فروش بردهها به نواحي همجوار و كشورهاي همسايه رواج فراوان داشت. افراد زورگو و قدرتمند با حمله به روستاييهاي فقير، دختران و زنان را به اسارت ميبردند.
در اين زمان سردار «سراوان» شخصي به نام مهراب بود؛ او اوامر و دستورات خود را مستقيماً از طرف دولت انگليس دريافت ميكرد. وقتي مهراب و تفنگدارانش به حوالي بنت آمدند و روستاي «ملوران» را غارت كردند، بسياري از زنان و دختران آنجا را به عنوان اسير با خود بردند. اهالي روستا نزد مير قنبر رفته و از او كمك خواستند. قنبر تصميم گرفت تا به جنگ مهراب برود، بنابراين بسياري از نزديكان خود را جمع كرد و به جنگ با مهراب شتافت. اين بزرگ مرد كه چند روزي از ازدواج او نگذشته بود، زن خود را طلاق ميدهد و از مادر و پدر خود حلاليت ميطلبد. مادرش كه حس غيرت در روح او موج ميزد، نه تنهامانع رفتن پسرش به جنگ نمي شود بلكه او را تشويق مي كند تا به جنگ خائني مثل مهراب برود. او با ياران وفادارش به تعقيب سپاه مهراب ميرود و چون آنها به سپاه مهراب ميرسند،
قنبر به او ميگويد كه تمام اسرا را زود پس دهد، اما مهراب از اين كار امتناع ميورزد و به قنبر پيشنهاد ميكند كه اسرا را نصف ميكنيم و نيمي از اسرا را به تو ميدهم و بقيه مال من است. مير قنبر با شنيدن اين حرف به جوش ميآيد
قنبر و افراد جنگجويش بر افراد مهراب يورش بردند، دليرانه جنگيدند و به قواي مهراب تلفات سنگيني وارد كردند و موفق شدند كه زنان و دختران اسير را از صحنه نبرد خارج كرده و به همراهي يكي از جنگجوان به «ملوران» باز گردانند.
نبرد همچنان ادامه داشت كه باران شديدي شروع به باريدن كرد و به علت مرطوب شدن سلاحهاي باروتي قمبر و يارانش مبارزه را با شمشير ادامه دادند. در اين هنگام يك نفر از سربازان مهراب به غاري پناه برد و چون باران بند آمد، سرباز مذكور از غار خارج شده و قنبر را كه سرگرم نبرد بود، مورد هدف سلاح خود قرار داد و از پاي در آورد. ياران قنبر پس از كشته شدن فرمانده خود همچنان به جنگ ادامه دادند و توانستند دليرانه سپاه مهراب را شكست دهند و اين فتنه هولناك را مهو سازند و اين بود شمهاي از زندگي اين بزرگ مرد كه توانست با نيروي جواني و غيرت ديني خود، فردي ظالم همچون مهراب را از پاي در آورد و نام خود را تا ابد جاودانه سازد.
داستان میر قنبر بزودی به زبان شعر بلوچی در سایت قرار گرفته خواهد شد...