تبلیغات

موضوعات

درباره ما

    نگاهی متفاوت به ادبیات بلوج در جاسک ضرب المثل های بلوچی فرهنگ لغت بلوچی به فارسی و....

صفحات جانبی

امکانات جانبی

ورود کاربران

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

نظرسنجي

    آیا سایت جاسک نگر توانسته ،رضایت شما را کسب نماید؟

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 202
    کل نظرات کل نظرات : 29
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 47

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 155
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 123
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 19
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 21
    آي پي امروز آي پي امروز : 49
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 70
    بازدید هفته بازدید هفته : 985
    بازدید ماه بازدید ماه : 2,623
    بازدید سال بازدید سال : 21,526
    بازدید کلی بازدید کلی : 283,014

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.138.114.132
    مرورگر مرورگر : Safari 5.1
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز : شنبه 29 اردیبهشت 1403

پربازدید

تصادفی

داستان بلوچی-سیندرلا و شیرماهی

نام داستان:    سیندرلا و شیرماهی                

تهیه /بازنویسی: عایشه بوب / محمد نوذری  

منبع:          سایت جاسک نگر ( نیما نعیمی)              

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود جز خدا کسی نبود سیندرلا قصه ما دختری بود با پدر و خواهر و نامادریش زندگی می کرد.نامادریش رابطه خوبی با سیندرلا نداشت .کارهای خونه و نظافت و ... را باید سیندرلا انجام می داد و دختر دومش هیچ کاری انجام نمی داد.در یکی از  روزها پدر سیندرلا به دریا می رود و با ماهی های صید شده به خانه بر می گردد.نامادریش سیندرلا را صدا می زند و به او می گوید که باید کنار رودخانه برود و ماهی ها را پاک کند.و نباید حتی تکه ایی از ماهی ها کم شود.سیندرلا ماهی ها را بر می دارد و کنار جوی آب مشغول شست و شوی و پاک کردن ماهی می شود که ناگهان شیر ماهی (نوعی ماهی است که شانس برای آدم می آورد)که هنوز زنده بود به صدا در می آید و به سیندرلا می گوید که اگر من را در جوی آب رها کنی من زنده می مانم و هر جا که به کمک نیاز پیدا کردی به کمکت می آیم .سیندرلا از ترس نامادریش قدرت تصمیم گیری را ندارد و چنانچه تکه هایی از ماهی ها کم شود مجازات سختی در انتظار اوست.بالاخره تصمیمش را می گیرد و شیرماهی را آزاد می کند. و بقیه ماهی ها را فوری پاک و تکه تکه می کند و راهی خانه می شود.نامادریش با دیدن ماهی ها سیندرلا را به بار کتک می گیرد و حسابی از او کار می کشد،اما او این آزارها را به جان می خرد.                                                             

  روز بعد سیندرلا به کنار جوی آب می رود تا سراغی از شیرماهی بگیرد.که ناگهان شیرماهی با یک نی (فلوت) ظاهر می شود نی را به او می دهد و می گوید هر موقع به کمک نیاز پیدا کردی نی را فوت  کن، آن موقع من به کمکت خواهم آمد.سیندرلا نی را می گیرد و از شیر ماهی  خداحافظی کرده و روانه خانه می شود.فردای آن روز بعد از انجام کارهای خانه و بدون آب و غذا گوسفندان را برای چرا به صحرا می برد.هنگام ظهر تشنگی و گرسنگی او را به تنگ می آورد و در فکر فرو می رود که باید چکار کند ناگهان به یاد شیر ماهی می اُفتد و در نی فوت می کند و شیر ماهی با غذاهای متنوع حاضر می شود و سیندرلا از آن غذاها می خورد.هر روز به همین روال می گذشت و شیرماهی هر روز برای او غذاهای خوشمزه و متنوع می آورد و روز به روز سیندرلا قصه ما چاق تر و زیباتر می شد. تا اینکه یکی از این روزها نامادریش متوجه این موضوع می شود.فردای آن روز هنگامی که سیندرلا می خواهد به چوپانی برود نامادریش دخترتنی اش  را همراه او می فرستد و به می گوید برو به دنبال سیندرلا ببین چه می خورد که اینطور چاق و زیبا شده است.هر دو به راه می افتند.وقت ظهر فرا می رسد و سیندرلا گشنه می شود و با خودش می گوید: خواهرم اینجاست و نمیشه در نی فوت کرد تا شیرماهی غذا بیاورد.اما گشنگی بر وی فشار می آورد و مجبور می شوددر نی فوت کند .فوراً شیر ماهی با غذاهای خوشمزه و متنوع می آید .هر دو مشغول خوردن غذا می شوند و سیندرلا به خواهر ناتنی اش می گوید مبادا به کسی این موضوع را بگویی . اما او موقع غذا خوردن مقداری از غذاها را در لباس های خود پنهان می کند تا به به مادرش نشان دهد.سیندرلا متوجه این موضوع می شود .بعد از خوردن غذا به خواهرش می گوید بیا تا موهای تو را شانه کنم  و اندکی بعد خواهرش به خواب می رود .سیندرلا غذاها را از لباس خواهرش در می آورد و به جای آن ها مقداری فضولات حیوانی قرار می دهد.موقع عصر هر دو راهی خانه می شوند خواهرش با عجله پیش مادرش می رود و می گوید:مادر ما از این غذاها خوردیم .مادرش عصبانی شده و به سوی سیندرلا می رود و می گوید:این چه غذایی هست که به دخترم دادی ممکن بود دخترم مریض شود .سیندرلا در جواب می گوید:خیلی گرسنه بودم مجبور شدم از آن ها بخورم خواهرم نیز مجبور شد.                        

در یکی از روزها خبر عروسی و ازدواج پسر پادشاه زمان به همه جا رسید هیاهوی آن ،در همه جا پر بود و همه در این فکر بودند که پسر پادشاه کدام دختر را انتخاب خواهد کرد.بالاخره روز جشن فرا رسید همه ی اهالی با دخترانشان با تمام زیورآلات به جشن بردند .نامادری سیندرلا دخترش را آراسته کرده و به جشن برد و سیندرلا را مجبور به انجام کارهای خانه می کند تا نتواند در جشن شرکت کند. در همین لحظه سیندرلا در نی فوت می کند و شیر ماهی قصه ما حاضر می شود و تمام کارهای خونه را در یک لحظه انجام می دهد. و سیندرلا را آماده می کند و یک جفت کفش طلایی به او می دهد و یک لنگه از آن را برمی دارد و در سر راه پسر پادشاه قرار می دهد .پسر پادشاه با مشاهده لنگه کفش دستور به بلند کردن آن می دهد و اعلام می کند در بین همه ی مردم اگر این کفش اندازه هر یک از دختران بود من با کمال میل با آن ازدواج خواهم کرد.اما این کفش اندازه ی پای هیچ یک از دخترا حاضر در جشن نمی شود.به سربازان دستور می دهد به همه ی خانه ها سر بزنند تا صاحب کفش پیدا شود.نامادری سیندرلا با شنیدن این خبر فوری به خانه می رود و سیندرلا را در داخل تنور حبس می کند.در این لحظه سربازان از راه می رسندو و نامادریش دختر خودش را به آن ها نشان می دهد و کفش اندازه پایش نمی شود و سربازن از او می پرسند که شما دختر دیگری ندارید در جواب می گوید: نه . و قتی سربازان برمی گردنند خروسی که شاهد ماجرا بودمی گوید: قوقولی قوقو...قوقولی  قوقو...سیندرلا داخل تنوره ...سیندرلا داخل تنور ه...یکی از سربازان متوجه صدای خروس می شود و همه سربازان برمی گرددند و با کمال تعجب می بینند که دختر زیبا داخل تنور است و کفش طلایی اندازه ی پای دختر است.                                                                                          

سربازان خبر را به پسر پادشاه می دهند و به خواستگاری قصه ما می آید .و می گوید مهریه را مشخص کنید .نامادریش درجواب می گوید مهریه دختر من یک من جو و یک من ماهی نمکی است.شب فرا می رسد و نامادریش  با جو و ماهی نمکی محلول سمی را درست می کند و به سیندرلا می خوراند تا اینکه مریض شود و بمیرد و پسر پادشاه با دختر آن ازدواج کند.سیندرلا بی خبر از این دسیسه نامادریش ،محلول سمی را می خورد. بعد از دقایقی شیر ماهی حاضر می شود و تمام محلول را از شکم سیندرلا بیرون می کشد. و سیندرلا را با بهترین زیور آلات آراسته می کند.و دور خانه را نورانی می کند.صبح هنگام نامادریش به گمان اینکه سیندرلا مرده است از خواب بیدار می شود .و با دیدن خانه نورانی سیندرلا از تعجب شاخ در می آورد.خبر نورانی شدن خانه سیندرلا به همه جا می رسد و پسر پادشاه دیگری با شنیدن این خبر تصمیم به ازدواج با خواهرش می گیرد با آرزوی اینکه خواهرش مثل سیندرلا خانه اش نورانی می شود .خلاصه به خواستگاری خواهرش می آید و طلب مهریه می کند مادرش به گمان اینکه دخترش مثل سیندرلا می شود دوباره همان مقدار جو و ماهی نمکی را به عنوان مهریه می گیرد و شب عروسی دخترش به او می خوراند.صبح زود مادرش با گمان اینکه دخترش مثل سیندرلا شده است از خواب بیدار می شود و قتی کنار خانه دخترش می رسد می بیند همه جا تاریک است و دخترش مرده است و خبری از پسر پادشاه نیست.سیندرلا ملکه دربار می شود و سالیان درازی به خوبی و خوشی با شوهرش زندگی می کند.

 ***نظرات شما دوستان پشتوانه راه ماست...                               

                         


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 07 بهمن 1393 ساعت: 6:20
برچسب ها : ,,,,