تبلیغات

موضوعات

درباره ما

    نگاهی متفاوت به ادبیات بلوج در جاسک ضرب المثل های بلوچی فرهنگ لغت بلوچی به فارسی و....

صفحات جانبی

امکانات جانبی

ورود کاربران

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

نظرسنجي

    آیا سایت جاسک نگر توانسته ،رضایت شما را کسب نماید؟

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 202
    کل نظرات کل نظرات : 29
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 47

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 40
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 195
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 19
    آي پي امروز آي پي امروز : 3
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 52
    بازدید هفته بازدید هفته : 1,065
    بازدید ماه بازدید ماه : 2,703
    بازدید سال بازدید سال : 21,606
    بازدید کلی بازدید کلی : 283,094

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.144.150.112
    مرورگر مرورگر : Safari 5.1
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

پربازدید

تصادفی

داستان بلوچی- درس عبرت

نام داستان:    درس عبرت- داستان بلوچی          

تهیه /بازنویسی: محمد نوذری                            

منبع:          سایت جاسک نگر ( نیما نعیمی)                     

گویند که در روزگاران خیلی دور پادشاهی بود که علاقه زیادی به شکار و تفریح داشت.و همیشه به شکارگاه خود می رفت.در مسیر شکارگاهش خانه پیر زنی قرار داشت پادشاه هر وقت به شکار می رفت به خانه پیرزن سری می زد و حالی از پیرزن می پرسید و پیرزن در جواب پادشاه می گفت:هر که بد کند بر خود کند.و این حر ف صحبت همیشه پیرزن بود پادشاه در حیرت بود که چرا پیرزن همیشه این جمله را تکرار می کند.روزی پادشاه تصمیم گرفت پیرزن را بکشد.برای اجرای نقشه شومش  دستور داد یک خربزه(خیار؛در لفظ بلوچی به معنی خربزه می باشد) را پر از سم کنند تا ثابت کند سخنان پیرزن ناتوان بی اساس است و نمی تواند کاری انجام دهد.صبح روز بعد راهی شکارگاهش شد تا اینکه به خانه پیرزن رسید بعد از احوال پرسی پیرزن حرف همیشگی اش را تکرار کرد.(هر که بد کند،به خود کند)خربزه(خیار) سمی را بعنوان هدیه به پیرزن داد ولی پیرزن مشغول کاری بود به پادشاه گفت: (خربزه)خیار را در جایی قرار دهد و گفت بعد از تمام شدن کارش آن را خواهد خورد و از پادشاه تشکر کرد.در همان روز پسر پادشاه تصمیم می گیرد به شکارگاه پدرش برود .در راه به خانه پیرزن می رسد و از پیرزن سوال می کند که خیلی گرسنه است و چیز برای خوردن دارد؟پیرزن می گوید:پدرت خربزه ای (خیاری) برام آورده است مثل اینکه روزی تو هست بردار و آن را بخور.پسر پادشاه خربزه (خیار) را خورده و میمیرد.پادشاه بعد از با خبر شدن مرگ پسرش به خانه پیرزن می رود و علت مرگ پسرش را از او می پرسد .پیرزن می گوید:پسرت همان خربزه ای (خیاری) که برام آوردی خورد .پادشاه لحظه ایی به فکر فرو می رود و معنی و مفهوم جمله پیرزن را به معنای واقعی می فهمد.

نظرات +  تماس با ما +  ارتباط با ما + ایمیل ما  =  راه ارتباطی شما با ماست


تاریخ ارسال پست: یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت: 15:57

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


کد امنیتی رفرش