تبلیغات

موضوعات

درباره ما

    نگاهی متفاوت به ادبیات بلوج در جاسک ضرب المثل های بلوچی فرهنگ لغت بلوچی به فارسی و....

صفحات جانبی

امکانات جانبی

ورود کاربران

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

نظرسنجي

    آیا سایت جاسک نگر توانسته ،رضایت شما را کسب نماید؟

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 202
    کل نظرات کل نظرات : 29
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 47

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 52
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 195
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 19
    آي پي امروز آي پي امروز : 4
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 52
    بازدید هفته بازدید هفته : 1,077
    بازدید ماه بازدید ماه : 2,715
    بازدید سال بازدید سال : 21,618
    بازدید کلی بازدید کلی : 283,106

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.143.22.26
    مرورگر مرورگر : Safari 5.1
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

پربازدید

تصادفی

داستان بلوچی- نوای گدام

در دشتی نسیمی سوزان به آرامی می وزید،گدامی بود که لرزه به تن داشت،تکه ابری در آسمان آبی دشت ،از دور دست پیدا بود خورشید دوست داشت ابر به این دشت نرسد تا گدام را از گرمای خودش گرم نگه دارد. سفید پوشی زیر درخت کَلر کمر زانی زده بود چوبی که به دهان می گذاشت نوایی را در دشت رها می کرد،انگار منتظر بود.

شَنِکی از گدام بیرون می آید و به دنبال نوای مرد به دشت می رود. مرد سفید پوش، میانسال به خاطر می رسید، صورتش سفید بودو بَروت های سیاهی در صورتش پیدا بود .مرد سفید پوش کمرزانی را باز می کند ، لُنگ رامی تکاند و بر دوش می گذارد ، به سوی گدام روانه می شود. نوای درونی گدام سوزان تر ازنوای دشت بود،پسر بچه ای زیر رلی دراز کشیده بود،پیشانی پسر بچه غرق عرق بود که آسایش چشمانش را می گرفت.مرد سفید پوش در گوشه ای از گدام می نشیند و لحظه های چکیدن عرق های پیشانی پسرش را به نظاره نشست.نسیم سوزان از پنجره گدام گرمای بی شاهبه ای را درون گدام حکم فرما کرده بود..

فردی سیاه پوش از دور دست های دشت از پنجره گدام مشخص بود که به سمت گدام می آمد،فرد سیاه پوش کم کم به گدام نزدیک و نزدیک تر می شد.فرد سیاه پوش روبروی ورودی گدام می ایستد و منتظر اجازه ورود است مرد سفید پوش توجه ای به حضورش نمی کند و با عشق به عرق های پیشانی فرزندش نگاه می کرد.فرد سیاهپوش نقاب بر چهره زده بود که شبیه یک عقاب فراری از دست صیاد به خاطر می رسید، وارد گدام می شودو کنار پسر بچه می نشیند.

مرد سفید پوش می گوید:

"آتکَی،مَن زانت کِه تَ یَک روچ اَکاهَی،تَئی چُک پَ تَ مُبارَک بی"
اومدی،می دونستم روزی میایی،فرزندت مبارکت باد

فرد نقاب دار ، نقابش را از صورتش بر میدارد و با چشمانی گریان عرق های پیشانی فرزندش را پاک می کند پسر بچه دستهای نازکی را روی صورتش احساس می کند ،به آرامی چشمانش را باز می کند،زیر لب زمزمه می کند

ای الله تَرا شُکر که مَنی مادِ آرتَ

خدایا شکرت که مادرم را برگردوندی

--------------------------------------------------------

معنی تحت لفظی برخی از کلمات
گِدام:نوعی چادر سیاه جهت اسکان در مناطق عشایری استفاده می شود
کَلر:درخت کویری بی برگ
کمر زانی:بستن چادر به دور کمر و زانو در حالتی به راحتی بنشینند
شَنک:بچه گوسفند
بروت:سبیل
لُنگ:چادر مردانه
رِلی:ملافه ،ملافه ای دست ساز که از تکه های لباسی که مورد استفاده قرار نمی گیرند
درست می شود
پنجره گدام:قسمت های از چادر را برای ورود و خروج هوا بالا می زنند


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 3:55

یلوچی گَپ1-فرهنگ لغات-قسمت4:روز ها، ماه ها،فصل ها و اوقات و جهات

 

 

فصل ها

در مناطق بلوچ  زبان ایران فقط دو فصل وجود دارد که 8ماه تقریباً تابستان و 4ماه زمستان بحساب می آید.

نکته: حرف ڑ حرفی است ما بین حرف « د» ، « ز» : برای تلفظ  کافی است حرف « ز » را وقتی که زبان خود را به دندان های فک بالا و پایین بچسپانید.در صورت نیاز هم می توانید آنرا بصورت « د » درشت تلفظ کنید.

تلفظ

بلوچی

فارسی

Zmestan

زِمستان

زمستان

Garma

گَرما

تابستان

 

 

اوقات

 

تلفظ

بلوچی

فارسی

Sal

سال

سال

Vahd  /  Fasl

وَحد / فَصل

فصل

Moh

مُه

ماه

Haftagh

هَفتَغ

هفته

Ruch

رؤچ

روز

Sa-at

سااَت

ساعت

DaQiQa

دَقیقَ

دقیقه

Sani-a

ثانی اَ

ثانیه

 

 

چهار جهت اصلی

 

تلفظ

بلوچی

فارسی

Kanek

کَنِک

سمت/طرف

Ae-Kanek

اِء کَنِک

این طرف

A-Kanek

آء کَنِک

آن طرف

Balad

بالا ڑ

شمال

Jahlad

جَحلا ڑ

جنوب

Rudar-atk

رؤدَرآتک

مشرق

Qbla

قِبلَه

مغرب

 

ایام هفته

 

تلفظ

بلوچی

فارسی

Shambe

شَمبِه

شنبه

Yak shambe

یَک شَمبِه

یک شنبه

Do shambe

دوشَمبِه

دوشنبه

Say shambe

سَی شَمبِه

سه شنبه

Char shambe

چار شَمبِه

چهار شنبه

Pay shambe

پَی شَمبِه

پنج شنبه

Jomet

جُمئت

جمعه

 

 

ماه ها

تقویم بلوچی قمری می باشد و ماه مصادف با ماهای قمری (اسلامی) می باشند.

تلفظ

بلوچی

فارسی(ماه قمری)

Shaban

شابان

شعبان

Ramazan

رَمَضان

رمضان

Kasane Aid

کَسانِ عَید

شوال

Shamaydan

شَمَیدان

ذی القعده

Mazanen Aid

مَزَنِن عَید

ذی الحجه

Shah Hossain

شاه حُسین

محرم

Safar

صَفَر

صفر

Avali Borad

اولی بُرا ڑ

ربیع الاول

Doomi Borad

دوُمی بُرا ڑ

ربیع الثانی

Say-omi Borad

سَی اُمی بُرا ڑ

جمادی الاول

Akheri Borad

آخِری بُرا ڑ

جمادی الثانی

Rajab

رَجَب

رجب

***در صورت روبرو شدن با هر گونه اشتباه در قسمت نظرات به ما اطلاع دهید.


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 3:41

داستان بلوچی-داستان دختری به نام مَیرُک

مَیرُک فرزند شاه محمد از طایفه رئیسی و یکی از خانواده های قدیمی ساکن در پیردان (بخش سرباز) است . نام مَیرُک در اصل کوتاه شده ی میرم خاتون است.او را میرگل هم می نامیده اند.در دیوان عزت نام او به شکل مهرک ،مهرگل و مهرجان نیز آمده است.   زیبایی مَیرُک در منطقه زبانزد همه بوده و با اینکه خواستگاران بسیاری از حکام و طوایف گوناگون داشته بوده ، هر کسی را پسند نمی کرده است .در آنجا رسم براین بوده است که از دختر نیز سوال می کنند که آیا خواستگار را به همسری خود قبول دارد یا نه ،حتی دیدن متقابل آنها را موافق و شرع می دانند.ملا فاضل (وفات ۱۲۳۲هجری شمسی ) ، از شاعران بزرگ بلوچ ،از طایفه رند و از اهالی مند که امروزه در بلوچستان پاکستان قراردارد،با شنیدن وصف زیبایی میرک برای خواستگاری به پیردان نزد پدر او شاه محمد می شتابد.    پدر مَیرُک نظر او را خواستار می شود،اما مَیرُک ملا فاضل را،به دلیل اینکه سن زیاد ی داشته و از سیمای خوشی نیز برخوردار نبوده است،نمی پذیرد.ملافاضل با اندوه فراوان به دیار خود باز می گردد و از آنجا به وسیله ی یک کپوت شعری عاشقانه برای مَیرُک به پیردان می فرستد که از اشعار زیبای بلوچی درباره ی مَیرُک است.               پس از ملا فاضل نوبت می رسد به ملا عزت پنجگوری ،از طایفه ی ملازهی ها و از اهالی پنجگور بلوچستان که آنجا نیز امروزه در بلوچستان پاکستان قرار دارد.برخلاف ملا فاضل،ملا عزت شاعری است جوان و خوش سیما.او نیز با شنیدن آوازه ی مَیرُک راهی پیردان می شود و هنگامی که سوار بر اسب از رودخانه ی نزدیک خانه ی مَیرُک می گذرد،با چند دختر در حال آبتنی روبرو می شود که میرک و چندتن ازخدمه ی او بوده اند.کنیزان می گریزند و میرک با چرخاندن بدن خود با موهای بلندش صورت و اندامش رامی پوشاند.                                                                       ملا عزت ،پس از اینکه از طریق اهالی روستا می فهمد این دختر همان مَیرُک بوده است ،شیفتگی اش دوچندان می گردد و به خواستگاری میرک می رود .شاه محمد(پدر مَیرُک)خبر خواستگاری ملا عزت شاعر جوان و خوش سیما را به مَیرُک می دهد و نظر او را در این باره می پرسد .                                                                                                    مَیرُک غلامانی را برای دیدن عزت می فرستد که از او نشانی هایی برایش بیاورند و پس از آن به ازدواج با عزت رضایت می دهد.در بلوچستان رسم است که پس از خواستگاری هدایایی از قبیل طلا و پول به عنوان نشانه به خانواده ی دختر می دهند تا تدارک چیزهای دیگر را ببینند.عزت نیز برای نشانه  بیست مثقال طلا و ده تومان پول به پدر او می دهد و برای آوردن لباس و طلا و جواهر و تدارک عروسی به دیار خود باز می گردد. از پیردان تا پنجگور با اسب چند روز راه است. در این مدت مَیرُک بیمار شده و درست شب پیش از بازگشت عزت به پیردان در می گذرد. هنگامی که عزت به پیردان می رسد صدای بیل و دیلم را از پشت مسجد می شنود .                                                                 وقتی سبب آن را جویا می شود به او می گویند که میرک در گذشته و در حال دفن کردن اویند. عزت گویی همه ی هستی اش را از او گرفته باشند، چنان آشفته و پریشان می شود که چند روز بر مزار او می گرید و سپس نا امید و در هم شکسته به موطن خود پنجگور باز می گردد.

نظرات شما دوستان عزیز پشتوانه راه ماست.


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 1:35

یلوچی گَپ1-فرهنگ لغات-قسمت3:لغات کاربردی

اولین فرهنگ لغات فارسی بلوچی(جاسکی) تحت عنوان بلوچی گَپ۱برای دوستدارن زبان بلوچی در سایت جاسک بصورت سلسه وار منتشر می شود.

هدف از جمع آوری این کتاب آشنایی بیشتر با زبان بلوچی می باشد.در این کتاب سعی شده است زبان بلوچی را با شیوه ساده و مکالمه نمایش دهد.این فرهنگ لغات مخصوص کسانی است که به مناطق بلوچ زبان مسافرت می کنند.گویش های مختلفی در زبان بلوچی وجود دارد.در این کتاب سعی شده واژه جمع آوری شده از زبان رایج بلوچی جاسکی جمع آوری گردد.                                                                               

امید است با ارائه مطالب به صورت سلسله وار رضایت شما بازدید کنندگان را جلب نماییم.

لازم به ذکر می باشد این مطالب فقط برای اعضای سایت قابل دسترسی می باشد و قسمت های اول ، دوم و سوم و چهارم برای همه قابل دسترسی می باشد.برای دسترسی به همه ی مطالب عضو شوید.

نکته: حرف ڑ حرفی است ما بین حرف « د» ، « ز» : برای تلفظ  کافی است حرف « ز » را وقتی که زبان خود را به دندان های فک بالا و پایین بچسپانید.در صورت نیاز هم می توانید آنرا بصورت « د » درشت تلفظ کنید.

تلفظ

بلوچی

فارسی

Aziran  / Pakarenan

اَزیران  / پَکارِنان

می خواهم

Naziran /Pakaronayn

نَ زیران  / پَکارُنَین

نمی خواهم

Dustenan

دوستِنان

دوست دارم

Maruch

مَروچ

امروز

Sohbi

صُحبی

فردا

Jahl

جَحل

زیر،پایین

Rastay kanek

راستی کَنِک

به طرف راست

Chapay Kanek

چَپَی کَنِک

به طرف چپ

Dakhel

داخِل

درون / داخل

Dara

دَرآ

بیرون

Bayat

بایَت

باید

Nabayat

نَبایَت

نباید

Hamedan

هَمِڑ ان

اینجا

Oudan

اؤ ڑ ان

آنجا

Nayz

نَیز

نزدیک

Dir

دير

دور

Mard / Bomard

مَرد  /  بُمَرد

مرد

Jan

جَن

زن

Kad

کَ ڑ

کی  / چه وقت

Pacha

پَچا

چگونه / چطور

En sha allah

اِن شاء الله

اگر خدا بخواهد

Ta Faramay

تَ  فَرَمَی

شما زیبایید

Dustenan Gu Ta Ashna Ban

دؤستِنان گؤ تَ آشنا بان

دوست دارم با تو آشنا شوم

A Hadi A Pa Ta En

اِء هَدی اَ پَ تَ اِن

این هدیه برای شماست

Hech Vahd Na Shamoshanet

هِچ وَحد نَ شَمُشانِت

هرگز فراموشت نمی کنم

Eshtarz Atanan Gu Ta Zang Bejanan

اِشتَرز اَتانان گؤ تَ زَنگ بِجَنان

چطور می توانم با شما تماس بگیرم

Mani Adersa Benvis

مَنی آدرِسا بِنویس

نشانی و آدرس مرا بنویس

Fadi Adersa Pa Man Beday

فَدی آدرِسا پَ مَن بِدَی

نشانی و آدرست را به من بده

A Tai Ashnai A Khoshbakhtan

اَ تَئی آشنایی آ خوشبَختان

از آشناییت خوشبختم

***در صورت روبرو شدن با هر گونه اشتباه در قسمت نظرات به ما اطلاع دهید


تاریخ ارسال پست: جمعه 09 خرداد 1393 ساعت: 3:54

بلوچی گَپ1-فرهنگ لغات-قسمت2:ضمایر بلوچی

کتاب حاضر بیش از 3000واژه مفر د و مرکب دارد که در قالب 1500جمله ی گفتاری ،مطالب مختلف و متنوع مورد نیاز مسافرین و علاقه مندان به زبان شیرین بلوچی را ارائه می کند.این کتاب توسط سایت جاسک نگر تحت عنوان بلوچی گَپ1همراه با تلفظ انگلیسی نگارش شده است و سلسله وار بر روی سایت قرا گرفته خواهد شد..نیک می دانیم که اثر خالی از لغزش و اشتباه نیست و از استادان و زبان آموزان عزیز در خواست می کنیم که ما را در تصحیح اشتباهات یاری فرمایید.امید است مورد رضایت بلوچ زبانان و علاقه مندان به این زبان قرا گیرد.

لازم به ذکر می باشد این مطالب فقط برای اعضای سایت قابل دسترسی می باشد و قسمت های اول ، دوم و سوم  و چهارمبرای همه قابل دسترسی می باشد.برای دسترسی به همه ی مطالب عضو شوید.

 

تلفظ

بلوچی

فارسی

Man

مَن

من

Ta

تَ

تو

Shoma

شُما

شما ( آن ها)

A han

آهان

آن ها

A’

آء

او

A”

اِء

این


تاریخ ارسال پست: جمعه 09 خرداد 1393 ساعت: 3:38

یلوچی گَپ1-فرهنگ لغات-قسمت1:تاریخچه خط بلوچی

خط فارسی عربی در قرن پانزدهم از طريق مغولها به هند راه يافت و از آن پس در نوشتن زبان اردو از آن استفاده ميشود و تعدادی حروف جديد از جمله ٹ، ڑ،  ڈ، ں وے نيز  به آن اضافه شده است.
از اواخر قرن نوزدهم ، بلوچی هم با حروف اردو وهم با حروف لاتينی نوشته شده است ازآن جمله ترجمه انجيل است كه در آن از حروف اردو استفاده شده است و كتابهای گرامر بلوچی با حروف لاتين كه توسط انگليسيها و برای انگليسی زبانانی كه مايل به يادگيری اين زبان بودند, نوشته شده است. ولی دامنه انتشار اينگونه كتابها محدود بوده و نقش آنچنانی در تكامل خط بلوچی نداشته است. تكامل بلوچی بعنوان خط آدبی در اواخر دوره استعمار انگليس در هند، درسال ١٩٢٩ آغازشد.

حسين عنقا
از اولين كسانی بود كه در نوشتن اشعارش از خط اردو استفاده نمود و همزه را وارد خط بلوچی ساخت. پس از او شاعران ديگری چون آزات جمالدينی، گل خان نصير و سيدهاشمی نيز اين خط را بكارگرفتند ولی هركدام به سبك خويش مينوشتند و هنوز استاندارد خاصی وجودنداشت.
در نشستی كه در تاريخ ٢٢ جولای ١٩٥٥ در محل "مگسی هاوس" در كراچی برگزارشد و در آن ازجمله آزات جمالدينی، گل خان نصير، سيدهاشمی، مولوی خيرمحمد ندوی و حسين عنقا
شركت داشتند، املای بلوچی مورد بحث قرارگرفت.

در اين جلسه تصميماتی در مورد املای بلوچی نيز اتخاذ شد ازجمله واردكردن همزه در خط بلوچی، تصميمی كه ازهمان ابتدا بحث انگيز بود و در طی پنجاه سال اخير همواره از سوی موافقين و مخالفين همزه به آن استناد شده است. ( به نقل از  كرينا جهانی (٨٩) )


برای دیدن ادامه مطلب بر روی ادامه کلیک کنید.


تاریخ ارسال پست: جمعه 09 خرداد 1393 ساعت: 2:59

غار دِوهتان-روستای نگربالا


تاریخ ارسال پست: پنجشنبه 28 فروردین 1393 ساعت: 0:09

داستان گَستِگ و دیو

در گذشته های خیلی دور در منطقه ای دوردست، مرد و زنی زندگی می کردند که سه دختر به نام های لعل، سبزو و گَستِگ داشتند. گَستِگ کوچک ترین دخترشان بود که از روی محبت و چون به اصطلاح ته تغاری بود، به او گِسّدُک می گفتند. روزی برای پدر خانواده کاری پیش آمد و مجبور شد به مسافرت برود، موقع خداحافظی، بچه ها از پدرشان خواستند که برایشان سوغاتی بیاورد. لعل که بزرگ تر بود، گفت: برای من لعل بیاور". سبزو گفت: "برای من سبز بیاور" و گَستِگ هم گفت: "برای من گِسّد بیاور"  

مرد با خنده دخترانش را بوسید و گفت: حتماً برایتان می آورم" و رهسپار سفر شد.مدتی در سفر بود و موقعی که می خواست برگردد، به بازار رفت و لعل و سبز خرید ولی هر چه گشت، نتوانست گِسّد پیدا کند. در حالی که خسته و کوفته زیر سایه ای استراحت می کرد، پیرزنی از آنجا گذشت. مرد پرسید: ببخشید، شما نمی دانید گِسّد کجا پیدا می شود؟! پیرزن با حالتی متفکرانه گفت:  گِسّد مهره ای گران بهاست، فکر نکنم کسی اینجا داشته باشد اما... اما من جایی را به تو نشان می دهم که می توانی از آن جا پیدا کنی"مرد در حالی که از خوشحالی نیم خیز شده بود، گفت: بگو... بگو..."پیرزن در حالی که غروب آفتاب را نشان می داد، گفت: این راه را مستقیم می روی تا به جنگل برسی. داخل جنگل سرو کهن سالی وجود دارد که دیوی در سایه ی آن خوابیده است. فقط اجازه داری دو بار شاخه های درخت را تکان دهی که با هر بار تکان دادن، از آن ها گِسّد می ریزد ولی اگر سه بار تکان دادی، دیو از خواب بیدار می شود و تو را به بند می افکند".مرد در حالی که سرش را به نشانه ی تأیید تکان می داد و مرتب تشکر می کرد، از پیرزن جدا شد و به سمت جنگل روانه شد. رفت و رفت تا به جنگل رسید و وارد جنگل شد. درخت سرو از دور نمایان گشت. نزدیک و نزدیک تر رفت. دید دیوی زیر سایه ی درخت خوابیده است. کمی ترسید. جلوتر رفت و شاخه ای را گرفت و تکان داد. مقداری گِسّد بر زمین ریخت. دوباره شاخه را تکان داد باز تعدادی گسد روی زمین پخش شد. مرد نشست و آن ها را جمع کرد. بلند شد و می خواست برود. دوباره برگشت و برای بار سوم شاخه را به دست گرفت و تکان داد. شماری گسد بر زمین پخش شدند. مرد هنوز کاملا ننشسته بود که دیو در حالی که خمیازه می کشید، از خواب بلند شد و با یک خیز، گردن مرد را گرفت و به درخت چسباند. مرد در حالی که داشت از ترس قالب تهی می کرد، به التماس افتاد و از دیو تقاضای عفو کرد. دیو در حالی که می غرید، گفت: چه می خواهی... آدمیزاد... آدمیزاد...!".مرد در حالی که مدام تقاضای بخشش می کرد، ما واقعیت را برای دیو تعریف کرد. دیو در حالی که قهقهه می زد، گفت: گسد... گسد...، به شرطی رهایت می کنم که گَستِگ را به ازدواج من در بیاوری" مرد اندکی تأمل کرد و با خود گفت: این دیو که نمی تواند ما را پیدا کند؛ حالا یک بله می گویم و خودم را آزاد می کنم" مرد گفت: خوب... باشد... قبول". دیو گفت: قبل از این که من بیایم، طوفانی می آید که اسباب و اثاثیه ی مرا با خود می آورد و بعد از چند روز دوباره طوفانی می آید که این بار خودم می آیم".مرد و دیو از هم خداحافظی کردند و مرد به سمت منطقه ی خود رفت. بعد از چند روز که به خانه رسید، سوغاتی های بچه ها را داد و برای زنش آنچه را که اتفاق افتاده بود، تعریف کرد. زنش در حالی که می خندید گفت: دیو از کجا می تواند ما را پیدا کند". چندین سال گذشت و از دیو خبری نشد تا این که طوفانی به راه افتاد و مقداری اسباب و اثاثیه کنار خانه ی مرد گذاشت. مرد فهمید که چند روز دیگر دیو می آید لذا در فکر چاره ای بود که چه کار کند. با هر کس که مشورت می کرد، به نتیجه ای دست نمی یافت. یکی می گفت: خودت را پنهان کن"، یکی می گفت: به قولت پایبند بمان"، یکی می گفت: از اینجا فرار کن" ...بعد از چند روز دوباره طوفان شروع شد و این بار دیو آمد. مرد مجبور شد گَستِگ را به ازدواج دیو در بیاورد. بعد از اتمام عروسی، دیو گفت: من زنم را با خودم می برم". مرد و زنش که انتظار چنین چیزی را نداشتند، با تضرع از دیو خواستند که از چنین کاری صرف نظر کند. دیو گفت: نظر گَستِگ را بپرسید" از گَستِگ پرسیدند، او گفت: من با همسرم می روم". مرد و زنش مجبور شدند به این کار رضایت بدهند و یک سگ و یک خروس همراه گَستِگ فرستادند. دیو و گَستِگ وقتی به منطقه ی دیوها رسیدند، دیو یکی از زن های فامیل را موظف کرد که هر روز گَستِگ را به گردش ببرد و فقط از رفتن به سمت رودخانه خودداری کنند که اگر از این فرمان سرپیچی کنند، سزایشان مرگ است. گَستِگ و دوست جدیدش هر روز به گردش می رفتند و با هم خیلی دوست شده بودند. روزی گَستِگ به دوستش گفت: همه جاها تکراری شده، جای جدیدی نمانده که برویم"؟
دوستش گفت: نه، به جز رودخانه... گَستِگ گفت: حالا دیو که نیست بیا برویم، زود برمی گردیم، کسی نمی فهمد". دوستش با اکراه قبول کرد.رفتند و رفتند تا به رودخانه رسیدند ولی برخلاف دیگر رودخانه ها، آب رودخانه زرد بود. گَستِگ انگشت کوچکش را در آب فرو برد و وقتی آن را بیرون آورد، رنگش زرد شده بود و احساس می کرد سنگین شده است. هر کاری کردند نتوانستند رنگش را از بین ببرند ناچار به روستا برگشتند و گسدک انگشتش را با تبر قطع کرد و دستش را با پارچه ای بست.
وقتی که دیو به خانه آمد و دید که دست گَستِگ بسته است، پرسید: چه شده است، چرا دستت را بسته ای؟ گَستِگ گفت: به گردش رفته بودم، سُر خوردم و افتادم؛ سنگی از کوه غلت خورد و بر انگشتم افتاد و انگشتم را کند. دیو در حالی که عصبانی بود، از اتاق بیرون آمد و سنگ و کوه ها را مخاطب قرار داد و فریاد کشید: کوه ها، سنگ ها، شما دست همسر مرا زخمی کرده اید؟" سنگ ها و کوه ها یک صدا جواب دادند: "ما چنین کاری انجام نداده ایم، از شمشیر بپرس شاید بداند". دیو دوباره فریاد کشید: شمشیر! تو چنین کاری انجام داده ای؟" شمشیر در حالی که می لرزید، گفت: من چنین کاری نکرده ام، از تبر بپرس" دیو تبر را مخاطب قرار داد و تبر در حالی که رنگ از چهره اش پریده بود گفت: من چنین کاری انجام نداده ام. گَستِگ مرا گفت که انگشتم را جدا کن، من سر باز زدم، او خودش مرا بلند کرد و بر انگشتش زد و آن را جدا کرد. فقط می دانم انگشتش زرد شده بود"! دیو شصتش خبر دار شد که چه شده است. گَستِگ را صدا کرد و او را گفت: سرپیچی از دستور... دروغ...، آماده ی مرگ شو". گَستِگ هر چه تضرع کرد، فایده ای نداشت. از دیو خواهش کرد که قبل از مرگ به او اجازه دهد به حمام برود. دیو با اکراه قبول کرد و گفت: "فقط زود بیا". گَستِگ قبلا با دوستش هماهنگ کرده بود. وارد حمام شد و از پنجره بیرون آمد و همراه دوستش و خروس سوار بر سگ شدند و به طرف منطقه ی خود رفتند. دیو هر چه منتظر ماند، از گَستِگ خبری نشد. وقتی وارد حمام شد دید گَستِگ فرار کرده است.گَستِگ به منطقه ی خود رسید و جریان را برای خانواده اش تعریف کرد. پدرش پیش درویشی رفت و او طلسمی خواند و بر خانه ی آن ها دمید. دیو هر جا را گشت، نتوانست خانه ی آن ها را پیدا کند و آن ها سالیان سال در خوشی و شادی به سر بردند.


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 26 فروردین 1393 ساعت: 8:15

ضرب المثل های بلوچی(بتر بلوچی)- سری پنجم

51-  پـََ دَفَي گَپ اَنَبيد 

Pa dafay gap anabid                             

 معني : باحرف دهن نمي شود

مفهوم : اصطلاحا وقتي گفته ميشود كه فرد ادعاي توخالي داشته باشد

 

52-پَـ دَگَ مرداني كِشارا تَي لحرَه بارَ نَبي

Pa daga mardoni kesara tayi lehrah bara nabi 

معني:بامحصولا ت ديگران  شترت بار نمي شود

 مفهوم:تاخودت نكاري چيزي درو نمي كني

 

53- پـَ دِل مـُ گازحنَگِن      

     Pa del mo gazehnagen 

معني:با دلش مي گذراند

مفهوم:همه مصيبتها وغمها را  توي خودش مي ريزد وبروز نمي دهد

 

54-پَـ راهِح بِرَ كه راهِت بي

Pa raheh bera ke rahet bi

معني :به راهي برو كه راه داشته باشي

مفهوم:كاري بكن كه با مشكلي برخورد نكني

 

  55- پِراح ملَّگ         

   Perah mallag  

   معني:گشاد راه رفتن/راه رفتني كه دستها وپاها را خيلي از هم فاصله دهند

مفهوم:كنايه از شخص متكبّر/شخصي كه تكبر وغروردر راه رفتنش پيداست

 

56- پُروشتَگِحن دَستا مو گَرَ بَندَنت

Porostagehn dasta mo gara bandant                         

معني : دست شكسته را به گردن آويزان مي كنند .

مفهوم : خودي و طايفه گر چه بدرد كاري نمي خورد باز هم بايد او را تحويل گرفت

 

57- پَـ رَمُ جَم نِ

Pa ramo jam ne

معني : رم و جم نيست

مفهوم :بي رم و جم كنايه از شخص نامنظم است/همچنين به شخص ديوانه هم بكار مي برند

 

58-پُرِ مُ فَدي دحما مُشتَ

Pore mo fadi dehma mosta                                  

معني :پر (خاكستر)به رويش ماليده

مفهوم:خودش رارسوا كرده

 

59- پِرحني و مَچِني

Perehni o maceni

معني:بيندازش وبلندش نكن(برش ندار)

مفهوم:اين اصطلاح را كنايتا براي شخصي بكار مي برند كه لياقت تحويل گرفتن راندارد/ آدم بدرد نخوري باشد

 

60- پوز پـَ نُمازَ نَپُرُشي

Powz pa nomoza naporosi

معني : دماغ با نماز خواندن نمي شكند

مفهوم:برای انجام کار خیر مشکلی پیش نمی آید.

 

منبع: کتاب فرهنگ جامع اصطلاحات وضرب المثلهاي بلوچي(بلوچی بتر) نوشته آقای خدابخش زومکی جاسکی


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 19:34

داستان عشق شی مرید و هانی

از قديم الايام در بلوچستان مرسوم بوده است كه دختران و پسران از سنين كودكي يا خردسالي نامزديگديگر مي شوند. چه بسا اتفاق مي افتد كه بدين منظور ناف دختري را براي پسري مي برند. دراين ارتباط حتي اصطلاحي در بلوچستان هست كه گفته مي شود(( ناف فلان دختر را براي فلان پسر بريده اند.)) دختر و پسري كه بدين صورت در سنين كودكي نامزد شوند، نمي توانند در سن بلوغ همسر ديگري انتخاب كنند. مطابق اين رسم هاني دختر مَندو از كودكي نامزد شيخ مريد پسر پسر شيخ مبارك است. مندو كه به او مندوست هم گفته شده ،در زمان حكومت مير چاکر فرماندار ايالت كلات دربلوچستان پاكستان بوده است.وقتي شيخ مريد به سن بلوغ مي رسد جواني است برومند واز تمام جوانان زمان خود نيرومند تر- به حدي نيرومند كه از كمان او ،از فرط سنگيني ، جز خودش ديگري قدر به رها كردن تير نيست. هاني نيز در سن بلوغ ، چه از لحاظ وجاهت و چه آشنايي به امور خانه داري، بين دختران طوايف بلوچ زمان خود سرآمد و يكتا است. شيخ مريد كه مطابق رسومات بلوچي ، به علت نامزدي با هاني حق هم بازي شدن با او را در سنين كودكي ندارد با آگاهي از زيبايي محسنات اخلاقي شيفته و فريفته ي او مي شود. اما قبل از اين كه اين دو با هم ازدواج كنند مير چاكر خان كه پس از فوت پدرش شَيهَك سرداري طائفه رند را به عهده دارد ، با ديدن هاني و با وجود اطلاع قبلي از نامزدي هاني و شيخ مريد ،به او دل مي بازد. ولي با توجه به اين كه گسستن نامزدي اين دو امكان پذير نيست، از اين رو در صدد چاره انديشي بر آمده نقشه اي كه مي تواند هدف او را تحقق بخشد طرح ريزي مي كند. اين نقشه بهره گيري از قول بلوچي است در يكي از مجالس بزم كه همه سران طائفه و شيخ مريد حضوردارند، مير چاكر خان از حاضرين مي خواهد به ميمنت اين مجلس با شكوه هر يك از آنها قول بلوچي اداكنند. در اين زمينه خود او پيش قدم شده دو قول بلوچي اظهار مي دارد: يكي اين كه هيچ كس در جنگ پشت او را نخواهد ديد و ديگر اينكه به هيچ كس وبه هيچ عنوان دروغ نخواهد گفت. ديگران نيز هر كدام به نوبت قول هاي ذيل را ادا مي كنند. قول هيبتان فرزند بيبگر:هرگاه شتري با گله شتران من بيا مي زد ، آن شتر را از آن هر كس باشد،تصاحب خواهد كرد. قول جارو فرزند جَلَب : هر كس دستش به محاسن من برسد ، او را زنده نخواهم گذاشت. و بالا خره قول شيخ مريد: صبح پنجشنبه پس از نماز فجر ، هر كس چيزي از من بخواهد بدون تامل به او خواهم بخشيد. پس از اتمام مجلس ، مير چاكر خان با خوشحالي فراوان درصدد انجام نقشه ي از قبل طراحي شده ي خود برمي آيد. بدين منظوريكي از بهترين ناقه هاي خود را به گله ي هيبتان رها مي كند و او را از دست مي دهد. جارو سر تنها كودك خود را ، به علت اين که محاسنش دست برده از تن جدا مي كند؛ بدون آنكه به توطئه ي ميرچاكر واقف باشد. صبح پنج شنبه پس از نماز فجر ، ميرچاكر عده اي لانگو را كه طائفه اي از نوازندگان وخوانندگان در بلوچستان به شمارمي آيند به مسجد نزد شيخ مريد مي فرستد تا از او بخواهند كه هاني به عقد مير چاكر درآيد. شيخ مريدگرچه به توطئه ميرچاكر خان مظنون بوده است مع الهذا به علت قول بلوچي كه داده است، ناگريز باتقاضاي آنان موافقت مي كند. ولي پس از اين موافقت مشاعر و سلامت خود را از دست مي دهدو به حالت جنون روي آور مي شود. هاني گرچه به عقد مير چاكر خان درمي‌آيد، اما آن چنان گرفتار عشق شيخ مريد است كه در تمام عمر خود پيوسته لباس سياه مي پوشد، هيچ گاه آرايش نمي كند، ازمقاربت با ميرچاكرخان امتناع مي ورزد و همچنان باكره مي ماند. همه ي مساعي ميرچاكر از قبيل اهداي البسه گران قيمت، زيورآلات طلا و جواهرات به منظور رام كردن هاني بلااثر مي ماند:(( دل چيزي نيست كه بتوان آن را مهار كرد و هرجا مانند شتر آن را هدايت نمود. عشق را نمي توان به بهاي سيم و زرخريد.)) در اين ميان روزبه روز جنون شيخ مريد شدت مي یابد وبلا خره به مسلك درويشي مي پيوندد وسپس به مكه عزيمت ودرآنجا بيش از 30سال اقامت مي كند . شيخ مريد، پس از اين مدت طولاني ،همراه گروهي از زوار مكه و درويشان به شهر و ديار خويش بر مي گردد( در طول اين سال ها ،ميرچاكرخان چشم از جهان فروبسته است.) هيچ يك از اهالي او را نمي شناسد، تا اينكه در يك مسابقه تيروكمان ، شيخ مريد از كمان مخصوص خود كه اهالي شهر به عنوان يادبودي از او در معرض نمايش گذارده اند و به علت فرط سنگيني هيچ فردي جز او قادر به پرتاب تير از آن نيست ، به سهولت تيري رهامي كند . صداي پرتاب تير به گوش هاني و به گفته اي به گوش پدر و مادر شيخ مريد كه هنوز در قيدحيات هستند مي رسد و آن ها را متوجه ورود او به شهر مي كند. اما قبل از اينكه بتوانند به او دست رسي يابند، شيخ مريد شهر را ترك مي گويد و پس از آن هيچ خبر و اثري از خود به جا نمي گذارد. داستان شيخ مريد وهاني از رويدادهايي است كه در نيمه دوم دهم هجري قمري اتفاق افتاده است.


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت: 0:12

دادشاه کی بود و چه کرد؟

دادشاه‌: شهید و قهرمان‌ ملی‌ بلوچ

دادشاه‌ در ناحیه‌ی‌ کوهستانی‌ اهوران‌ در مرکز بلوچستان‌ که‌ خود در آنجا روستایی‌ زمیندار کوچکی‌ بود در اوایل‌ سالهای‌ 1950 پرچم‌ طغیان‌ برافراشت‌. گزارش‌های‌ مردمی‌ علت‌ شورش‌ او را تعدی‌ و دست‌اندازی‌ مأموران‌ و ژاندارمهای‌ «قجر» در زندگی‌ روزمره‌ی‌ همولایتی‌های‌ او، اخذ مالیات‌ها و گرفتن‌ رشوه‌های‌ هنگفت‌ از روستاییان‌ مفلوک‌ ولایت‌ او و بیحرمتی‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و حیثیت‌ قوم‌ بلوچ‌ می‌دانند. برعکس‌، مقامات‌ دولتی‌ او و یارانش‌ را «گروهی‌ اوباش‌ و راهزن‌» توصیف‌ می‌کنند. درواقع‌، کلمه‌ی‌ «یاغی» که‌ در مورد دادشاه‌ و دیگر شورشیان‌ به‌ کار می‌رفت‌، نمونه‌ی‌ کلاسیکی‌ است‌ در نمایاندن‌ تفاوت‌ دیدگاه‌های‌ دو طرف‌. در زبان‌ بلوچی‌ این‌ کلمه‌ معنای ‌تحسین‌آمیزی‌ در خصوص‌ کسانی‌ دارد که‌ مسلحانه‌ در برابر «قجرها» قد علم‌ می‌کنند، حال‌ آن‌ که‌ در فارسی‌ معادل‌ راهزنی‌ و سرکشی‌ است‌ و در مورد کسانی‌ به‌ کار می‌رود که‌ به‌خاطر ایستادگی‌ در برابر اقتدار شاه‌ شایسته‌ی‌ تحقیر و سرکوب‌اند.
با وجود این‌گونه‌ اختلاف‌ برداشت‌ها یک‌ چیز بدیهی‌ است‌ و آن ‌مضمون‌ «ضد قجر» و ضد حکومتی‌ قیام‌ دادشاه‌ است‌. او و یارانش‌، تخمینا هفتاد تا بیش‌ از 700 نفر، با حمله‌ به‌ پاسگاه‌های‌ نظامی‌ ایران‌، کمین‌ کردن‌ بر سرراه‌ اسکورت‌های‌ حکومتی‌، قطع‌ خطوط ارتباطی‌ و ترور مأموران‌ و مقامات ‌غیربلوچ‌ دربلوچستان‌ مبارزه‌ای‌ افسانه‌ای‌ با حکومت‌ شاه‌ آغاز کرد
دادشاه‌ به‌یاری‌ شناختی‌ که‌ از محیط داشت‌ و نیز با برخورداری‌ از پشتیبانی‌ مردم‌ در نواحی‌ روستایی‌ و قبیله‌ای‌ برای‌ مخفی‌ شدن‌ و تهیه‌ی‌ آذوقه‌، بارها نقشه‌ی ‌دستگیری‌ خود توسط نیروهای‌ برتر ایرانی‌ را که‌ علیه‌ او بسیج‌ شده‌ بودند، عقیم‌گذاشت‌ و با شبیخون‌های‌ جسارت‌آمیز و جنگ‌ و گریزهای‌ برق‌آسا موجب‌شگفتی‌ آنان‌ شد و در بلوچستان‌ نامی‌ آشنا و افسانه‌ای‌ گشت‌. در 1956شهرتش‌ تیترهای‌ درشت‌ روزنامه‌های‌ ایران‌ را به‌ او اختصاص‌ داده‌ بود وسرگذشت‌ او را تحت‌ عناوینی‌ چون‌ «دادشاه‌ را چگونه‌ تعقیب‌ می‌کنند و اوچگونه‌ می‌گریزد» نقل‌ می‌کردند. البته‌ این‌ گزارش‌ها او را «بلوچ‌ ماجراجو» می‌نامیدند تا عوامل‌ اجتماعی‌- اقتصادی‌ و سیاسی‌ که‌ موجب‌ شورش‌ وی‌ شده‌بود پنهان‌ بماند.
در 1957 حوادثی‌ شورش‌ دادشاه‌ را در معرض‌ توجه‌ جهانی‌ قرار داد. نخستین‌ حادثه‌ کمین‌ وی‌ بر سر راه‌ هیئتی‌ عازم‌ بندر چاه‌بهار در کناره‌ی‌ خلیج‌عمان‌ بود که‌ در ضمن‌ آن‌ دو آمریکایی‌ ــ یک‌ مشاور نظامی‌ و یک‌ پیمانکار ــ به‌ جای‌ مقامات‌ ایرانی‌ به‌ اشتباه‌ کشته‌ شدند و نفر سوم‌ به‌ اسارت‌ افراد دادشاه‌ درآمد. حادثه‌ به‌ قدر کافی‌ مهم‌ بود که‌ به‌ تیتر صفحه‌ی‌ اول‌ مطبوعات‌ امریکا واروپا تبدیل‌ شود و بدین‌ وسیله‌ درباره‌ی‌ ثبات‌ رژیم‌ شاه‌ سؤالاتی‌ برانگیخت‌. این‌ ماجرا اما تا حدود زیادی‌ مسبب‌ استعفای‌ ناگهانی‌ حسین‌ علأ نخست‌ وزیرایران‌، توقف‌ کمک‌ اقتصادی‌ آمریکا به‌ جنوب‌ شرقی‌ ایران‌ و فشار آن‌ کشور به‌ایران‌ و پاکستان‌ برای‌ پایان‌ دادن‌ به‌ ماجرای‌ شورش‌ دادشاه‌ بود.
حادثه‌ی ‌عمده‌ی‌ دیگر آغاز کار زمان‌بندی‌ شده‌ی‌ کمیسیون‌ مرزی‌ ایران‌ و پاکستان‌ برای‌علامت‌گذاری‌ مرزهای‌شان‌ در بلوچستان‌ در همان‌ سال‌ بود. در این‌ مورد،رییس‌ هیئت‌ ایرانی‌، سناتور جهانبانی‌، که‌ در آن‌ زمان‌ از ارتش‌ باز نشسته‌ شده‌ بود، به‌ دولت‌ متبوعش‌ گزارش‌ داد «مصلحت‌ نیست‌» کمیسیون‌ مشترک‌ تا زمانی‌ که‌ «ماجرای‌ دادشاه» به‌ سرانجام‌ نرسیده‌ است‌ کار خود را شروع‌ کند.
متعاقبا، ارتش‌ و پلیس‌ پاکستان‌ به‌ عملیات‌ ضد شورش‌ بر ضد دادشاه ‌پیوست‌ که‌ دار و دسته‌اش‌ مرتبا از مرز عبور می‌کرد و با نیروها و شبه‌نظامیان ‌پاکستانی‌ در داخل‌ خاک‌ آن‌ کشور به‌ درگیری‌ مسلحانه‌ می‌پرداخت‌. در یکی‌از این‌ درگیری‌ها در 1957 نیروهای‌ پاکستان‌ یکی‌ از برادران‌ دادشاه‌ به‌ نام‌احمدشاه‌ را دستگیر کرد و به‌ ایران‌ تحویل‌ داد هر چند که‌ چنین‌ معاهده‌ای‌ بین‌ دو کشور وجود نداشت‌. این‌ امر ناسیونالیست‌های‌ بلوچ‌ را در پاکستان‌خشمگین‌ کرد. آنان‌ عمل‌ دولت‌شان‌ را محکوم‌ و مبارزه‌ی‌ گسترده‌ای‌ را برای‌ اشاعه‌ی‌ ماجرای‌ او در سطح‌ بین‌المللی‌ شروع‌ کردند.
در این‌ خصوص‌، جمعه‌خان‌ رییس‌ سابق‌ آکادمی‌ بلوچ‌، نقش‌ اصلی‌ را در شناساندن‌ مبارزه‌ی‌ دادشاه‌ به‌خاطر آرمان‌ ناسیونالیسم‌ بلوچ‌ ایفا کرد و بدین‌ سان‌ احساسات ‌ناسیونالیستی‌ را به‌ حمایت‌ از او برانگیخت‌. در نتیجه‌ی‌ این‌ اقدامات‌، جمعه‌خان ‌که‌ مجری‌ و تهیه‌ کننده‌ی‌ برنامه‌ به‌ زبان‌ بلوچی‌ در رادیو کراچی‌ بود و از این ‌طریق‌ شهرت‌ زیادی‌ یافته‌ بود و در سراسر بلوچستان‌ شناخته‌ می‌شد، از سمت‌خود عزل‌ شد.
این‌ حوادث‌ ــ فشار امریکا برای‌ مجازات‌ شورشیان‌ بلوچ‌ به‌خاطر کشتن ‌شهروندان‌ آن‌ کشور، حساسیت‌ شاه‌ نسبت‌ به‌ نظر غرب‌ درباره‌ی‌ ثبات‌ رژیمش ‌و ترس‌ وی‌ از گسترش‌ شورش‌ دادشاه‌ و تبدیل‌ شدنش‌ به‌ قهرمان‌ ملی‌ ــ دولت‌ راوادار کرد برای‌ سرکوب‌ شورش‌ اقداماتی‌ صورت‌ دهد. بنابراین‌، موضوع‌ را به‌سرلشگر جهانبانی‌، سرباز کهنه‌کار ــ در آن‌ زمان‌ سناتور ــ که‌ متخصص‌ اصلی ‌کشور در امور بلوچستان‌ نیز بود محول‌ کرد. او با توجه‌ به‌ تجربه‌ی‌ نظامی‌اش‌ درجنگ‌ در بلوچستان‌ در 1928، به‌ سرعت‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ «از بین‌ بردن‌ دادشاه‌ و برادران‌ و یارانش‌ با واحدهای‌ ژاندارمری‌ یا نیروهای‌ مسلح‌ مستلزم‌ زمان‌ طولانی‌ و هزینه‌ی‌ سنگین‌ خواهد بود.» بنابراین‌ پیشنهاد کرد که‌ «به‌ نظرمی‌رسد بهتر باشد که‌ کار را به‌ سرکردگان‌ محلی‌ واگذار کنیم‌.»
بنابراین‌، یک‌ جلسه‌ی‌ شرفیابی‌ ترتیب‌ داد و در ضمن‌ آن‌ سردار عیسی‌خان‌ مبارکی‌ را همراه‌ با چند سرکرده‌ی‌ عمده‌ی‌ محلی‌ به‌ شاه‌ معرفی‌ کرد و آنان‌ را «اتباع‌ وفادار ومیهن‌پرست‌» نامید که‌ آماده‌اند در صورت‌ تأیید ملوکانه‌ غائله‌ را فرو بنشانند. سرکردگان‌ بلوچ‌ اما روایت‌ دیگری‌ دارند و مدعی‌اند که‌ سخنان‌ شاه‌ متضمن‌ هشدار سرپوشیده‌ای‌ بود بر این‌ مضمون‌ که‌ یا باید به‌ این‌ غائله‌ پایان‌ دهند و یا خود را برای‌ حبس‌ و مصادره‌ی‌ اموال‌شان‌ آماده‌ کنند و به‌ این‌ ترتیب‌ آنان‌ رامجبور کرد که‌ از دستورش‌ اطاعت‌ کنند.
حقیقت‌ هر چه‌ باشد، عیسی‌خان‌ به‌ عنوان‌ رییس‌ قبیله‌ی‌ مبارکی‌ که ‌دادشاه‌ بدان‌ تعلق‌ داشت‌ با دادشاه‌ تماس‌ گرفت‌ و از او درخواست‌ ملاقات ‌فوری‌ کرد تا پیام‌ مهمی‌ را که‌ شاه‌ برایش‌ فرستاده‌ است‌ شخصا به‌ او تسلیم‌ کند. وبرای‌ جلب‌ اعتماد دادشاه‌ به‌ قرآن‌ کریم‌ قسم‌ خورد که‌ بدون‌ اسلحه‌ در سر قرار حاضر شود و زمان‌ و محل‌ ملاقات‌ را از حکومت‌ پوشیده‌ بدارد. به‌ گفته‌ی‌ مردم‌ او هم‌چنین‌ به‌ دادشاه‌ قول‌ شرف‌ داد و این‌ مثل‌ را ذکر کرد که‌ «بلوچ‌ سرش‌ رامی‌دهد اما زیر قولش‌ نمی‌زند» تا دادشاه‌ را کاملا از حسن‌ نیت‌ خود مطمئن‌سازد. این‌ نقشه‌ اما جزئی‌ از برنامه‌ای‌ بود که‌ حکومت‌ و عیسی‌خان‌ و همکاران‌ بلوچش‌ از پیش‌ طراحی‌ کرده‌ بودند. به‌ نظامیان‌ ایرانی‌ خبر داده‌ شد که‌ به‌ محض ‌شروع‌ شدن‌ جلسه‌ی‌ ملاقات‌ دست‌ به‌ عمل‌ بزنند. دادشاه‌ بی‌خبر از این‌ دسیسه‌ ومطمئن‌ از سوگند عیسی‌خان‌ به‌ کتاب‌ مقدس‌ و قول‌ شرفش‌ در سرقرار حاضر شد و ناگهان‌ خود را در محاصره‌ی‌ نیروهای‌ حکومتی‌ دید و چون‌ از تسلیم‌ شدن ‌سرباز زد، نبردی‌ با تفنگ‌ درگرفت‌ که‌ در ضمن‌ آن‌ وی‌ و همراهانش‌ کشته ‌شدند
دادشاه‌ و قیامش‌ اما موجب‌ بروز خودآگاهی‌ ملی‌ در بین‌ بلوچ‌ها شد واحساس‌ غرور را در آنها زنده‌ کرد. توده‌های‌ بلوچ‌ او را مظهر «بلوچ‌ راستین‌» می‌دیدند که‌ شرف‌ و قابلیت‌های‌ رزمی‌ بلوچ‌ را در برابر «قجرها» به‌ جلوه ‌وامی‌داشت‌ و بنابراین‌ تا جایی‌ با او احساس‌ یگانگی‌ می‌کردند که‌ هر کسی‌ خودرا دادشاهی‌ می‌دید. ملی‌گرایان‌ او را چون‌ «رهبری‌ ملی‌ که‌ پرچم‌ طغیان‌ برافراشت» و «در راه‌ آرمان‌ استقلال‌، برای‌ بیدارکردن‌ ملت‌ بلوچ‌ و مبارزه‌ با امپریالیسم‌ جانفشانی‌ کرد» بزرگ‌ می‌دارند
او تا امروز یکی‌ از نامدارترین ‌چهره‌های‌ ملی‌ در تاریخ‌ معاصر بلوچ‌ است‌ و به‌ مرتبه‌ی‌ یک‌ قهرمان‌ بلوچ‌ عروج‌ کرده‌ است‌ که‌ زندگی‌ و مبارزه‌اش‌ در ترانه‌ها و سرودهای‌ بیشمار نقل‌ می‌شود وهر روز در سرتاسر بلوچستان‌ ورد زبان‌ مردم‌ است‌. چنان‌ که‌ یکی‌ از خبرنگاران ‌لوموند دیپلماتیک‌ در 1973 گفت‌ او را هنوز «یکی‌ از بزرگترین‌ شهدای‌ جنبش‌ بلوچ‌ در ایران‌» می‌دانند
پایان‌ قیام‌ دادشاه‌ هم‌چنین‌ پایان‌ دوران‌ سنتی‌ شورش‌ و یاغیگری‌ و آغاز مرحله‌ی‌ جدیدی‌ را رقم‌ می‌زند که‌ مشخصه‌اش‌ ظهور سازمان‌ها و احزاب‌ نوین‌ ملی‌گراست‌، اگر چه‌ از آن‌ پس‌ شورش‌های‌ دیگری‌ به‌ طور پراکنده‌ در اینجا و آنجا صورت‌ گرفته‌ است‌، اما دیگر نیروی ‌تعیین‌کننده‌ای‌ در جنبش‌ بلوچ‌ محسوب نمی‌شوند

منبع: دکتر محمد حسن حسین بُر


تاریخ ارسال پست: شنبه 23 فروردین 1393 ساعت: 17:08

شعر غریب(گریب)شرف-شماره5

تو کریم و قادرُ یا حَیَ دانی                         

                     نَظَر داری بَ فَضلُ مِهرَبانی

 یا کَرَم کَن دَر حیاتِ زندگانی 

                                که خُدا روزی رَسانن بَندَه آنی

  اِ بَسء مُشکِل گُشائِن حاجَتانی  

                               أؤ رَحیمن رَهبَرِن رَه دَر بَرانی

 مَنی دُعائُن بَرتَئِن أؤ مُرگِ آمین

                               اِ دِلَی مَقصود رَسانَی بَر تَمامین

أؤ بَسء اَرواحَ کَشَنت مؤمنانی

                              یا مُراد حاصل بِئیَنت زَهرِه دِلانی

أؤ مِنی بِراد أؤ کَریمداد مَنگِهانی

                               أؤ یَلؤ شَهداد و ماری کَندَغانی

آ تَئی دَستَی تَفَر زِ نُقرَهُنی

                             با حَیال بَی پورَوِ دؤرَ نَمُنی

 اَ گَزَن اِء غُرَء و زادِ جَوانی

                           أؤ سَرِت گؤء پیریَ حُبَ نَمانی

  پَچا نَمَنتَن دُر نَبی پَیغَمبَرانی

                              اِ جهان چئرُ سَررِن حاخ و کُرانی

أؤ صَباحَی ساء پَ بِگاهَ نَمانی

                             أؤ مِنی سَر چیرُ و چارَد مَی فِسانی

هَم مَزادی بَهرُن گِه مُ جُمانی

                             أؤ بَسء حِدمَت مَن کُد حاکِمانی

یا حَوَر دُرؤگؤ حَقُ شَرانی

                            أؤ شَفِ بَد فاوُ   نازادِ جَوانی

که رَسالَت آتکَغَن گَر ما کَجانی

                           آ گِلَی کاردارُ   جَلدی نؤکَرانی

گَر بِدَی مُ را گَریب راهِ گِهانی

                             مُ تَرَ لؤتِن پَ آیین جِهانی

 ما  بَ دَستورا و رَسمِ شَریَعتانی

                             اَ گَلا آرام نَگفتید مَلَغّانی

أؤ که بَر مائُن گُلام  و کَدَّنانی

                             أؤ مَنی دَر زادَغؤ چاشؤ دَرانی

آ نَکیب چُک حاسَئِن دَر زادَغانی

                              تَ بیار شؤرَم پَی خاکِ رَوانی

که شَغَزَّی چَرتَ اُ هؤ مَرِّک زَیانی

                                اِء اَکَتدی شاف اَ دِریپی جُمبَغانی

آ دِلِ أؤ مُلِن کُلِّ مادَغُانی

                                 اُ مُهارَی تَی بَنسا نُقرَه هانی

یا بِکَش تَنگَی پَ پَهکئن سِنَغانی

                                 عاقِل ما سَنج اَکن زیلؤ چِهانی

آ سَرَی رو بَندُ سئِلی گُمچِهانی

                                وَ جِزَ پِئرؤز اَکَنت شَد رَن دَرانی

اِء اَمُلُن کَشتَغَنت زِئبُ پَرانی 

                                 گَر مَنی شؤرا اُ بَی خاکِ رَوانی

دُر سَرِ أؤرَنگ اَبی مِنی شؤربا حُرانی

                                   اِ بَشو کِ چؤ مَنِ شَیدا دِلانی

یا بِداران عَهد و قول پَیغَمبَرانی

                                 مَن بِداران عَهد و قول پَیغَمبَرانی

یا که بَنتان مَن پَ لانکا جاوِدانی

                                آ سِپَه کاتار و کارچِن سِئکِلانی

أؤ مَزَن تَپِ سَغارِن یَک رَهانی

                                  که سَرا مُنّارِ زَهتَن زَر گَرانی

آ پَرَنگی ساتکَغِ پَنج خانَه آنی

                                  اِء غَضَب گِرَندَن نَفَس گِئرَن بَدانی

یا بَ مَردی زِئبُ شانُ مَلَغانی

                                 که مَنِندُن مَن پَ شؤرَی مَی فِلانی

 اِء مَنی شؤر پَی لَهِ گُمُنَ شانی

                                اِء گَشَی شاغِ که آچارِن زِرانی

أؤ جَدَغ آهِرُّ  گادا شَرتَهانی

                                  آ جَنِکِ باغچَهی بَهری مُجانی

اِء گَشَی بُنزء اَشئوی گُشنَ آنی

                              آ که زانَی لَهر سَوِ آسکَ رَسانی

اِء مَنا یَک دَم گؤ مَهرَنگَ رَسانی

                             أؤ جَنِکَی گؤ دِلَی اِسکُد کاه گِلانی

آء جَنِ مُنتَه گؤ مؤفا مَخمَلانی

                              مَی گَریبِ جاهِ گِفتَغ شادِهانی

اِ جَنِکَ کامِ کاؤسی کَیانی

                               اِ گَشَی  پِکی خُرَنتِن سَیِّدانی

آهَ هؤتی تَه که بِ عَیبَ جَنانی 

                              اَ رُءدَن چَرخی نِگار تَئی کَدَّهانی

 آ سَرَی آلاءُ کاشی چادَرانی

                             آ طِلاءِ  تَ تُ پئرؤزَکانی

  آ طِلاهِ تَ تُ تَغتَه رؤزَکانی

                              یا ثَمَر رَنگَن دَهِ مؤر دانَغانی

 

  ***در صورت روبرو شدن با هر گونه اشتباه تایپی یا غلط املایی و هر گونه انتقاد و پیشنهاد در قسمت نظرات پیام های خود را بفرستید.


تاریخ ارسال پست: جمعه 22 فروردین 1393 ساعت: 12:24

ضرب المثل های بلوچی(بتر بلوچی)- سری چهارم

41-پـَ پِرِحنَگا نِن 

Pa perehnaga nen

معني:براي انداختن نيست

مفهوم:با اين اصطلاح مي خواهند بگويند فلان چيز زيادي نيست

 

42- پـََ َتبِ نودُن كُلاّ مـُ تا دافا مَبَند نودَ اَلَدَّنتُ تُنِّت مُـ تا دافا اَگِرَنت

Pa tabe nowdon kolla mo  ta dafa maband nowd aladdanto tonnet mo ta    dafa agerant

   معني : به انتظار ابرهاي گذرا خانه ات را در بيابان بنا نكن كه اين ابرها مي گذرند و تشنگي تو را از پا در مي آورد

مفهوم : به افراد نامرد تكيه نكن

 

43- پـََ تَفي اَگيپت تـُ مَركا بِشَمُشَي

Pa tafi agipt to marka besamosi   

معني : با تب مي گيردش تا مرگ را از ياد ببرد

مفهوم :( دست پيش مي گيرد تا پس نيفتد-م ف)

 

44- پـَ جَن زِندَگ نِن

Pa jan zendage nen

معني:به زن زنده نيست

مفهوم:زن خوبي ندارد/اگركسي  چيز خوبي گيرش نيامده يا نداشته باشد اين مثل را بكار مي برندوبرعكس هم بكار مي برد                                           

توضيح:اگر بچه خوب و                 توضيح:اگر بچه خوب و صالحي نداشته باشد يا خانه خوب مركب خوبي نداشته باشد اين اصطلاح بکار می رود

                                      

45- پـَ چارشَنبِهَي بُناُسا             ۴۵- پـَ چِحر بَروتانَ چاري

  Pa cehre barowtona cari

معني : به زير سبيلهايش نگاه مي كند

مفهوم : نگاهي زيركانه دارد/كنايه از آدم دغل

 

۴۶- پَـ چُكَّگَي اَنَدا 

     Pa cokkagay a nada

  معني:براي بوسيدنش نمي دهد

مفهوم:خيلي بخيل وكنس است

                                     

 ۴۷- پـَ چَمَّي دُك مـُ چارَگِن

Pa ccammay dok mocaragen

معني: با گوشه ي چشم نگاه مي کند.

مفهوم:كنيه از آدم زيرك /مكّار است

 

۴۸- پَچَّي مَجَن      

      Paccay majan 

  معني:وصله اش نزن

مفهوم:پچ زدن كنايه از سرپوش گذاشتن /نگه داشتن راز كسي وفاش نكردن رازشخص

 

۴۹- پـَ دَستاني سَرِش جَح زُرتَ   

    Pa dastani sares jah zorta  

معني:بالاي دستها بلندش كرده اند

              مفهوم:كنايه از احترا زياد/خيلي تحويلش گرفته اند 

         

منبع: کتاب فرهنگ جامع اصطلاحات وضرب المثلهاي بلوچي(بلوچی بتر) نوشته آقای خدابخش زومکی جاسکی

 


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 12 فروردین 1393 ساعت: 18:11

گنجینه نام های قدیمی بلوچی(زنانه و مردانه)

نام های قدیمی بلوچی(زنانه و مردانه)

***نام های زنانه

کپوت گل پری مه پری گنجی گل بانو- گل دِرّ دولُک زیرّگ پورچینک پترونک ازگند گُوَهری ازبوتک گهنیچ زرملک گران ملک سنجران ملک هیران ایران ملک آهوگ تاجکی ماهَل مگیر لالین توتری سداپ توتان شاری لالی سلطان ملک مدو هانی گُلی گَلی - غمناز سنّاز گراناز ملک ناز درناز زرناز گونجت کلمپُر شاه خاتون کاتل پَوران مَوری دادی چژّیگ کلپورک دِرنه گیشو آشو پَتِرک گرامُزگ ماهان ماهو زرّی سدو بیگم مَلّی سنگین روزان روزَل خداخیر شرَپ ناز شهری نوری روزی ماهی - روزان ملک ماه ملک شِمشُک - صدگنج مه گنج شه بی بی مهر بی بی روز بی بی ریحان - مه بی بی - پاتُک دورین درچکی شینِزگ هرگوشک مِهلَب سَمّی ملوک لکّی تُرکی گوهرناز شَلو هوری دُرّس زرو حوران پنیر گوهر گیشتر سنجی ماهکان مهتاپ سازین دلوناز هیری گنجان شهرو دوری گُل بدن بانی جانی ماهی ملک گل بانو مه ملوک هزاری گل هزار جوری و...

***نام های مردانه

دل وش وش دل کهور هنگور اعید بالاچ میرو صیدو دوستین آدو آدینگ دُرهان - دریهان گمین کیها جییند کریچ شاهو مسکین شینزگ تکو رودین دُرگوش دلگوش - شهدوست شحنه دگاری سَنَت نکبهت رگام جنجال زابد داخدا لشکری سنجر شهبینک شهسوار شهداد شه دُرّ درّک - میر بینک ملک بینک گل بینک سیه مار نُهود دادُل ولی محمد گنگزار درّا شی مراد شهمراد دادین میرین میران گدو چاشک هوبیار ویدی میرزا لشکرهان پتی محمد دادکریم اوگان سال محمد گنزوک حمّل شاهل سینگک کیسر مزار جَلَب جلائی ملّوک ملّگ جلّاب مُرید میرهان نوشر نوشروان لالو گریب شاه نورالدین آلی سُمائیل اُزمائیل - سَمال دلمراد گمشاد دلشاد چاری هیبتان نتّو گنگو پکیرداد هُزره هُزروشاه پیرک چاکر گهرام سلطان محمد گواران جاپر صوالی حاجی شابان بدیع الزمان سرهنگ مندوست چراگ مساپر بیان در جانی شی مرید زهری زردار- نودان پسُند شکر کند کسور میت هان کَه دل سَلُک سلاحی ریندوک امام سکنر کلندر باهوت رئیس کُلی هان نبُک نیب بکش شیرک شیرهان مرادهان پکیر ابول محمین صاب هان مولدا


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت: 22:34
برچسب ها : ,,,,,,

بالانچ در ادبیات بلوچ

بالانچ یکی از نام‌های بسیار قدیمی بلوچی است. این اسم در بلوچی با مبارزه، سخت‌جانی و خونخواهی همیشه همراه بوده است. گاه بالانچ همان بلوچ و تبلور ویژگی‌های مردانگی و رادمردی فرض شده است. بالانچ دارای ریشه واژگانی بسیار قدیمی و حتی می‌شود گفت اسطوره‌ای است. این واژه گاه در زبان‌های دیگر نیز ظاهر شده است. بالانچ یکی از قهرمان‌های حماسی تاریخ و ادبیات بلوچ است. اشعاری زیادی درباره داستان او وجود دارد. در تاریخ معاصر بالانچ‌هایی بوده‌اند که برای اهداف بلوچ کشته شده‌اند. در این مقاله سعی می شود به طور مختصر به این موارد درباره‌ی بالانچ پرداخته شود.

ریشه لغوی

بالانچ اسم خاص مردانه است. این کلمه به لحاظ دستوری در گروه اسم طبقه بندی می شود. برای درک بهتر مفهوم و روش شناسی نمادها بالانچ در زبان‌هایی که در این دسته طبقه‌بندی شده است مورد بررسی قرار می گیرد. بالانچ در زبان‌های زیر به صورت واژه مفهوم‌دار استفاده شده است.

  • بال+آچ (آنچ): بال همان پر و بال و آچ به معنی آتش در زبان بلوچی است. البته این نوعی حدس براساس ساختار واژه است. برای درک بهتر رابطه معنای و ریشه تاریخی و اسطوره‌ای باید قرائت‌های دیگر نیز مراجعه کرد. متاسفانه در این زمینه منابع موثق بسیار کم می باشد.
  • بالاچ: ریشه ایرلندی قدیمی آن به معنی مرد خشن و قوی است.(/ˈpaɫ̪əx/)
  • بالکس: در سنسکریت به معنی پسربچه خردسال است. (/bālakas/)
  • بالاچ: در زبان گالیک اسکاتلند به معنی پسر، بچه و فرزند به کار رفته است. (/ˈpaɫ̪əx/)

با توجه به مدارک موجود واژه بالاچ به سه مفهوم کلی در زبان‌های باستانی دارای ریشه معنایی است. اول به معنی مرد، سرباز و پسر قوی به کار رفته است. معنی دوم پسر و فرزند مذکر است. معنی که از دو تک واژه بلوچی به دست می آید اشاره به پرنده آتشین یا همان ققنوس دارد. در ادامه ریشه ققنوسی  یا فونیکسی بالانچ در فرهنگ‌ها مختلف مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

پرنده‌ی آتش، ققنوس

ققنوس پرنده‌ای اسطوره‌ای و مقدس در فرهنگ ایران، چین،مصر ویونان است. این پرنده همیشه تنها است و جفت زایشی ندارد. بعد از هزار یا پانصد سال آتشی از بال و منقار پدیدار می شود. از خاکستر او تخمی به وجود می آید. وقتی تخم آتش می گیرد از خاکستر آن ققنوسی جدید به دنیا می‌آید. این پرنده دارای آواز بسیار خوشی است که در هنگام مرگ آن را سر می دهد. در ادبیات فارسی ققنوسی پرنده از هندوستان است.

در فرهنگ اروپایی ققنوس یا Phoenix تقریبا با همچین ویژگی‌هایی وجود دارد. در فرهنگ اروپا فونیکس پرنده‌ای فنیقی است. این پرنده وقتی ۵۰۰ ساله شد بر بالای درخت نخل خرما (Phoenix dactylifera) از دارچین و پوست درختان و ادویه برای خویش بستر فراهم می کند. روح پرنده همراه با دود و بخار به دور دست می رود. از سینه پرنده مرغ ققنوسی جدید به دنیا می آید. این پرنده ۵۰۰ سال در بالا نخلی بلند آشیانه دارد. در اساطیر ایران، هند و اروپا ققنوس نماد سوختن در رنج خویش و برآمد از خاکستر  و تولدی دوباره است.

بالانچ در ادبیات بلوچ

سمّی زنی بیوه و مالداری است. او دارای گله گاو بسیار بزرگی بود. شوهرش در بستر بیماری است. سمی برای در امان بودن از گزند غارتگران به دوْدا پناه می برد. دودا میارجل پشتیبانی او می شود. روزی بیبگر حاکم ظالم به محل زندگی سمی حمله می برد. اموال و دارایی او را غارت می کنند. سمی خبر را به مادر دودا لالین می رساند. مادر پسر را تشر می زد. دودای تازه داماد نیز به رگ غیرت بلوچی بر می خورد. همسر زیبا و کم سن و سالش را برای گرفتن انتقام رها می کند. بالانچ دوازده ساله نیز همراه با او می شود. دودا از همراه شدن او مانع می شود و او را باز می گرداند.

دودا در جنگی نابرابر مقابل بیبگر همراه با تمام همراهانش کشته می شود. بالانچ بعدها در سن سی سالگی همراه با دوستانش از بیبگر انتقام خون دودا را می گیرد. بالانچ در ادبیات بلوچ نماد کین‌خواهی و انتقام است. در زبان بلوچی بالاچ به شکل صفت نیز به معنی خونخواه و انتقام گیر به کار می رود.

خلاصه

بالانچ در زبان‌های بلوچی و اروپایی به معنی پرنده بال‌آتشین و مرد یا پسر (سرباز) قوی به کار رفته است. بالانچ در ادبیات بلوچی نماد صبر و انتقام است. بالانچ در ابتدای داستان پسر بچه‌ای قوی بود. بالانچ برادر دودا پس از سالیان سال سعی و تلاش روحی و جسمی به هدفش که همان ستاندن انتقام برادر است می رسد.

واژه بالانچ ارزش نمادین در داستان و ادبیات بلوچستان دارد. چه آن را به معنی سرباز، مرد قوی، پسر بچه و یا حتی ققنوس در نظر بگیریم به گونه‌ای در این داستان نمود پیدا می کنند. بالانچ فردی بی مانند است. برآمدن او پس از سال‌ها و گرفتن جا و انتقا برادر ققنوس مانند است. اگر فونیکس بودن ققنوس یا مرغ آتش را در فرهنگ اروپا در نظر بگیریم علاوه بر دیرزی بودنش به محل زیستن فونیکس که همان درخت خرما است بر می خوریم. نخل خرما یکی از نمادهای فرهنگ بلوچ می باشد.


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت: 13:02

بلوچ در شاهنامه

در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است. اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود

   هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ

                                ز گیلان جنگی و دشت سروچ
همچنان که از بیت مستفادمی شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ
چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردویاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازورو دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست. سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید:  
سپاهش زگردان کوچ و بلوچ               

                               سگالیده جنگ و بر آورده خوچ               
لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید:  
کسی در جهان پشت ایشان ندید

                                      برهنه یک انگشت ایشان ندید
فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند:  
درفشی بر آورده پیکر پلنگ

                                 همی از درفشش ببارید جنگ
در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل
و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب " الانان" به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید:

 
به ره اندر آگاهی آمد به شاه

                               که گشت از بلوچی جهانی تباه
در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجااز دست بلوچ ها سخن می گوید:
ز گیلان تباهی فزون است زین

                           ز نفرین پراکنده شد آفرین
شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان" و "هندیان" سر به طاعت ما خم کرده انداما با بلوچ ها که هموطنان مایندنتوانسته ایم بر آئیم:
بسنده نباشیم با شهر خویش

                          همی شیر جوییم پیچان ز میش
این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده انداشاره می کند:  
همان مرز تا بود با رنج بود

                                ز بهر پراگندن گنج بود
و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند:  
ز کار بلوچ ارجمند اردشیر

                                بکوشید با کاردانان پیر
نبد سودمند به افسون و رنگ

                          نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ  
خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید:
که از کوچکه هرکه یابیید خرد

                               وگر تیغ دارند مردان گرد
وگرانجمن باشد از اندکی

                             نباید که یابد رهایی یکی  
فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد:  
از ایشان فراوان و اندک نماند

                                 زن و مرد جنگی و کودک نماند
سراسر به شمشیر بگذاشتند

                                  ستم کردن و رنج برداشتند
ببود ایمن از رنج شاه جهان

                               بلوچی نماند آشکار و نهان
داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحدو مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند.البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است:  
همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی برزین سپر


این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند. در ادامه با بررسی حمله اعراب به کرمان و وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم .

((سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ)
سگالیده جنگ و برآورده خوچ) )

 ( که کس درجهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید )

 ( سپهد ا رشان بود رزم آزماي كز و بود گاه نكويي به جاي )

 ( درفشي بر آورد پيكر پلنگ همي از درفشش بيازيد جنگ )

( گزین کرد از آن نام داران سوار اسیران جنگی د ه و دو هزار)

( هم از پهلو و پارس، کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ)

( ز کار بلوچ ارجمند اردشیر بکوشید با کاردانان پیر )

( ز گفتار دهقان بر آشفت شاه به سوی بلوچ آمد اندر زراه )


(
شاهنامه، 1363،: 97- 96)


تاریخ ارسال پست: دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت: 12:33

ضرب المثل های بلوچی(بتر بلوچی)- سری سوم

31-پادُنَ نَجَنت  

      Padon a najant

معني:پاهايش را (به زمين)نمي زند

مفهوم:براي انجام كاري يا رفتن به جايي اصلا حركتي نمي كند /دلش نمي خواهد كاري انجام دهد

 

32- پادُن نَگِرَنت

Padon nagerant

معني : پاهايم نمي گيرند

مفهوم : وقتي دلش نمي خواهد جايي  برود و با رفتن به آنجا  دلش مي گيرد اين ضرب المثل را بكار مي برد

 

33- پادَي جاهِن

Paday jahen

معني : جاي پا است

مفهوم : نزديك است

 

34- پادَي سَرِت هونِن

Paday sare hownen

معني : سر پايت خوني است

مفهوم : اگر كسي بترسد كه شخص تعريف كننده قصد چشم زدن او را دارد اين اصظلاح را بكار مي رود( معمولاً در مقام خرابکاری بکار می برند )

 

35- پادَي  سَرِ فَشِّن   

 Paday sare fassen

  معني:سر پايش(قدمش)خوش است

مفهوم:ِ قدمش مبارك است

 

36- پالامش كُدَ

Palomes koda

معني:پالانش كرده ا ند

مفهوم: پالان كردن كسي كنايه از سوء استفاده كردن است

 

37- پاهُشكح

Pa hoskeh

معني : پايش خشك است

مفهوم : كنايه از آدم بدشانس وبديمن

 

38- پـَ آستيغِش سا كُدَگ

Pa astiges sa koday    

معني : با آستينش براي او سايه درست كرده است

مفهوم : با آستين سايه كردن كنايه از تحويل گرفتن شخص مي باشد

 

39-پـَ آسَي چِنَگا آتكَ

Pa assay cenaga atka

معني :براي چيدن اتش امده

مفهوم:هنوز نيامده ميخواهد برود/كنايه از انجام كاري باعجله

 

40- پَ ايماندارِح مردمُا بَسِّن

  Pa imondareh mardoma bassen                               

معني : براي شخص باايمان كفايت مي كند

مفهوم : وقتي چيزي به مقدار خيلي كم بدست مي آوردبه صورت مزاح  به او مي گويند كه اين برايت كافي است

بع: کتاب فرهنگ جامع اصطلاحات وضرب المثلهاي بلوچي(بلوچی بتر) نوشته آقای خدابخش زومکی جاسکی


تاریخ ارسال پست: جمعه 08 فروردین 1393 ساعت: 13:53

ضرب المثل های بلوچی(بتر بلوچی)- سری دوم

11- بَند اَبُرزا چُتِّدَگ

Band a borza cottedag 

معني : طناب از بالا پاره شده

مفهوم : وقتي مي خواهند بگويند كار كار خداست اين مثل را مي زنند

 

12- بَندِش جَدَگ

Bandes jadag   

معني : بندش را زده اند ( بريده اند )

مفهوم :ديگه تحويلش نمي گيرد( زيرابش را زده-م ف)

 

  13- بَندَلَ بوج بيدَنت

Bandala bowj bidant

  معني:بارهايشان باز شدند(ريختند)

 مفهوم:كنايه از لورفتن وضايع شدن كسي

 

14- بُنُّور كورَ كَرا لَپَكِ َجد

Bonnowr kowra kara lapake jad          

معني : عروس كور بود خر هم لگدش زد

مفهوم : در جايي بكار مي رود كه بعد از خراب شدن كار خرابي ديگري رخ ده

 

    

 15-  بُنَي مُـ  جاها كَن

Bonay mo jaha kan

معني : تهش را توي جايش بگذار

مفهوم : آماده اش كن يا آنرا در دسترس قرار بده

 

16- بُنورييَي اُمحد نح سُحرح سَريگا اَلوطيد

Bonowriyay omehde neh sohreh sariga alowtid            

                                          معني : اميدي براي عروس شدن ندارد و روسري قرمز مي

مفهوم : براي شخصي بكار مي برند كه دلش را به چيز واهي خوش ميكند كنايه از خوشي الكي

توضيح: در گذشته  عروسها  روسري قرمز بسر مي كردند  ولي امروزه  معمولا  از روسري سبز  بيشتر استفاده مي شود

 

17- بَهر پـَ بَهر كَنوكا نَرَسِد

Bahr pa bahr kanowka narased            

معني : سهمي به تقسيم كننده نرسيد

مفهوم : كنايه از كمبود چيزي دراثر تقاضا و شلوغي زياد

 

18- بيا گو ناشيا سَفَر كَن

Bia giw nasia safar kan                            

معني : بيا با ناشي سفر كن

مفهوم : ناشي كنايه از آدم لجوج و يكدنده است

توضيح: (ناشي) بادي است كه ازطرف شمال شرقي مي وزد ودر زمستان خيلي سرد وخشك ودر تابستان گرم وخشك است   كه در زبان محلي براي وزش در زمستان وتابستان  نامهاي مخصوصي بكار مي برند در زمستان به آن ناشي يا گوريچ مي گويند ودر تابستان به آن دُرُشك مي گويند

 

19- بح يارُ  مَيارح

Beh yaro mayareh                                                                   

معني: بي يار و بي ميار است

 مفهوم : به شخص لا ابالي مي گويند .

 

20- بياحِرس بِرَ مُـ گالَگا

Biya hers beramo galaga    

معني : بيا حالا خرس و برو توي گالگت( جلدت) .

مفهوم : كنايتاً به كسي مي گويند كه كاري با لا تر از طاقت خود انجام مي دهد

 

منبع: کتاب فرهنگ جامع اصطلاحات وضرب المثلهاي بلوچي(بلوچی بتر) نوشته آقای خدابخش زومکی جاسکی


تاریخ ارسال پست: یکشنبه 03 فروردین 1393 ساعت: 12:44

اشعار غریب شرف بروی تخته سنگ به قلم خودش

غریب شرف یکی از شاعران پرآوازه مکران زمین بویژه شهرستان جاسک می باشد.وی شعرهای زیادی به زبان فارسی و بلوچی سروده است.متاسفانه به دلایل متعددی این اشعار به طور کامل دسترس نمی باشد.

سایت جاسک نگر با همکاری تعدادی از افرادی که اشعار غریب را جمع آوری کرده اند.یا ازبر دارند، در حال نگارش این اشعار می باشد.

تعدادی از اشعار غریب در غار تاریخی چارپاهان که روزگاری مکتب قرآن بوده با قلم خود غریب بروی تخته سنگ ها حکاکی شده است.

زندگی نامه غریب شرف بزودی منتشر می شود.


 

  ادامه تصاویر در ادامه مطلب


تاریخ ارسال پست: چهارشنبه 09 مرداد 1392 ساعت: 9:39

میر قنبر که بود؟

میر قنبر کی بود؟

   حكايت است زماني كه مادر مير قنبر دختر بوده شبي در يك ميهماني نشسته بوده كه ماري را نزديك به خود مي بيند بدون اين كه جيغ بزند و سر و صدا كند يا بلند شود آهسته سر مار را مي گيرد و آنقدر فشار مي دهد كه مار مي ميرد و بدون اينكه كسي متوجه شود وقتي كه مهماني به پايان مي رسد و از خانه بيرون مي رود مار را به گوشه اي پرت مي كند و سليمان (پدر مير قنبر) كه از دور شاهد شجاعت و زرنگي او بود عاشقش مي شود و او را به همسري بر مي گزيند)       

در بخش بنت از توابع شهرستان نيك شهر بزرگ مردي به نام سليمان زندگي مي‌كرد. او فرزندي به نام مير قنبر داشت، قنبر از همان زمان كودكي روحي دلير و مهربان داشت و چون پا به سن جواني گذاشت، خصلت انسان دوستي و مردانگي او زبانزد خاص و عام قرار گرفت.

مردم به اين بزرگ مرد دلبستگي و ايمان پيدا كردند. قنبر هميشه طرفدار و حامي فقرا و افراد بي بضاعت بود و در غم و شادي آنان شريك بود. در اين زمان سرزمين بلوچستان تحت نظر انگليس بود و برده گيري و فروش برده‌ها به نواحي همجوار و كشورهاي همسايه رواج فراوان داشت. افراد زورگو و قدرتمند با حمله به روستايي‌هاي فقير، دختران و زنان را به اسارت مي‌بردند.

 در اين زمان سردار «سراوان» شخصي به نام مهراب بود؛ او اوامر و دستورات خود را مستقيماً از طرف دولت انگليس دريافت مي‌كرد. وقتي مهراب و تفنگدارانش به حوالي بنت آمدند و روستاي «ملوران» را غارت كردند، بسياري از زنان و دختران آنجا را به عنوان اسير با خود بردند. اهالي روستا نزد مير قنبر رفته و از او كمك خواستند. قنبر تصميم گرفت تا به جنگ مهراب برود، بنابراين بسياري از نزديكان خود را جمع كرد و به جنگ با مهراب شتافت. اين بزرگ مرد كه چند روزي از ازدواج او نگذشته بود، زن خود را طلاق مي‌دهد و از مادر و پدر خود حلاليت مي‌طلبد. مادرش كه حس غيرت در روح او موج مي‌زد، نه تنهامانع رفتن پسرش به جنگ نمي شود بلكه او را تشويق مي كند تا به جنگ خائني مثل مهراب برود. او با ياران وفادارش به تعقيب سپاه مهراب مي‌رود و چون آنها به سپاه مهراب مي‌رسند،

قنبر به او مي‌گويد كه تمام اسرا را زود پس دهد، اما مهراب از اين كار امتناع مي‌ورزد و به قنبر پيشنهاد مي‌كند كه اسرا را نصف مي‌كنيم و نيمي از اسرا را به تو مي‌دهم و بقيه مال من است. مير قنبر با شنيدن اين حرف به جوش مي‌آيد

 قنبر و افراد جنگجويش بر افراد مهراب يورش بردند، دليرانه جنگيدند و به قواي مهراب تلفات سنگيني وارد كردند و موفق شدند كه زنان و دختران اسير را از صحنه نبرد خارج كرده و به همراهي يكي از جنگجوان به «ملوران» باز گردانند.

نبرد همچنان ادامه داشت كه باران شديدي شروع به باريدن كرد و به علت مرطوب شدن سلاح‌هاي باروتي قمبر و يارانش مبارزه را با شمشير ادامه ‌دادند. در اين هنگام يك نفر از سربازان مهراب به غاري پناه برد و چون باران بند ‌آمد، سرباز مذكور از غار خارج شده و قنبر را كه سرگرم نبرد بود، مورد هدف سلاح خود قرار داد و از پاي در آورد. ياران قنبر پس از كشته شدن فرمانده خود همچنان به جنگ ادامه دادند و توانستند دليرانه سپاه مهراب را شكست دهند و اين فتنه هولناك را مهو سازند و اين بود شمه‌اي از زندگي اين بزرگ مرد كه توانست با نيروي جواني و غيرت ديني خود، فردي ظالم همچون مهراب را از پاي در آورد و نام خود را تا ابد جاودانه سازد.

داستان میر قنبر بزودی به زبان شعر بلوچی در سایت قرار گرفته خواهد شد...



تاریخ ارسال پست: چهارشنبه 09 مرداد 1392 ساعت: 7:22

ليست صفحات

تعداد صفحات : 10